اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 188
بازدید هفته : 923
بازدید ماه : 896
بازدید کل : 25637
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
زندانی چاه خود کنده!

خیلی سخته که ببینی زندگی برای تو فقط و فقط وقتی معنا پیدا می کنه که با اون باشی! با اون حرف بزنی! با اون ...

ببینی فقط وقتی زندگی می کنی و جریان زندگی رو درک می کنی که صداشو بشنوی! نفساشو بشنوی! وجودش رو احساس کنی! و غیر اون ساعتها اصلا نفهمی که زندگی چیه؟! زمان چطور می گذره!!

فقط و فقط وقتی چشمات باز میشه و گذر زمان رو درک می کنی که با اون باشی! و غیر اون لحظات حتی نفهمی زندگیی وجود داره! اینکه وجودش، صداش، گرماش و ... زندگی تو باشه! اما تو براش

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: زندان, زندانی, چاه, حصار, زندانبان, قفل, زنجیر, زمان, ساعت, سیاه چاله, زندانی چاه, زندانی عشق,
نویسنده : شیرین بانو
هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو

هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو

تصمیم خودمو گرفتم! خوب راستشو بخوای، مدتها روش فکر کردم، دیدم نمیتونم نمیتونم دیگه به این شکل ادامه بدم
نمیتونم بیشتر از این بی اعتناییهای اونو تحمل کنم. دیدم دیگه نمی تونم کم محلی های اونو در مقابلش صبر کنم. دیگه نمیتونم همیشه و همیشه و همیشه بهش فکر کنم در حالی که اون اصلا به من فکر نمی کنه و به یاد من نیست
نمیتونم
سخته برام که اون با یکی دیگه خوش باشه و شاد باشه و خوش بگذرونه اما من دیوانه وار شب و روز به یادش باشم و خودمو آزاار بدم و مثلا عاشقش باشم و فقط و فقط اونو بخوام

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
:: برچسب‌ها: انتظار, عشق, عاشق, کور, حقیقت, حقیقت تلخ, تاریکی, تنهایی, اشک, مرگ, ,
نویسنده : شیرین بانو
من خودم هستم!
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم . . . و نه دلداده به چشمان سیاه
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم . . . که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
ارزویم این بود . . . . . . دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور . . . تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم میگفتم . . . تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمیدانستم . . . که چه جرمی دارد . . . دستهایی که تهیست
روزگاریست غریب . . .
من چه خوش بین بودم . . . همه اش رویا بود
و خدا می داند ... سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود


:: موضوعات مرتبط: غمنامه، تب!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: سادگی, دلبستگی, خوشبین, رؤیا, حس غریب, عشق, هوس, صداقت, پنجره, خدا, عاشق, دلداده, نور, صبح,
نویسنده : شیرین بانو
بدجنس!

یعنی منم بدجنس شدم؟!

راستش وقتی گفت دلتنگت شده ام! خیلی خوشحال شدم! توی دلم گفتم خوبه! بذار کمی مزه دلتنگی رو بچشه! بذار بفهمه! اقلا یه ذره! اقلا یه مدت کوتاه! اقلا ...! بذار بفهمه من چی کشیدم!

اما غمش غمگینم کرد! یعنی من دیوونه ام؟!

آره دیگه! دیوونه ام! اگه این طور نبود که بلافاصله راهشو بهش یاد نمی دادم که!

میذاشتم خوب غصه بخوره! دلتنگ بشه! انتظار بکشه! زجر بکشه! بعد بهش می گفتم! بعد اینا رو ازش برطرف می کردم! میذاشتم اگر نه به اندازه من، که به اندازه یه ذره! فقط یه ذره از چیزی که من کشییدم، اونم بکشه!

می ذاشتم اونم ذره ذره آب بشه و بعد که خوب زجر کشید بهش می گفتم!

ولی نتونستم!

نمیتونم حتی همون یه ذره دلتنگی و غصه اش رو هم ببینم! نتونستم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: غصه, دلتنگی, زجر, بدجنس, مزه, غم, انتظار, من, ,
نویسنده : شیرین بانو
دارم خفه میشم!

دارم خفه میشم! لطفا یه نفس، یه نفس، یه نفس هوای تازه!

دارم خفه میشم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: نفس, تب, خفگی, کمک,
نویسنده : شیرین بانو
فقط دو سه روز؟!

خوب الان دو سه روزی شده!

بذار ببینم، شنبه

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: شنبه, یک شنبه, دوشنبه, سه شنبه, هاهاهاهاها چه برچسبای نابی!, ,
نویسنده : شیرین بانو
خوب است حالم، خیلی خوب!

تا زمانی که می دانم تو خوبی من هم خوبم. ولو تو اصلا به من فکر هم نکنی و مرا از باد برده باشی.


هر چند هر بار که تو را می بینم می گویی هنوز دوستم داری. اما باورم نمی شود! باور نمی کنم! تو هرگز مرا دوست داشتی؟!


نمیدانم! باورش سخت است و مشکل که اگر مرا واقعا دوست می داشتی این طور راحت رهایم نمی کردی!


و من چه ساده و زود باورم که هنوز هم دروغهایت را باور دارم!


می دانم خودم را دارم گول می زنم. اما فریب زیبایی است. روزی روزگاری نمی خواستم به تو فکر کنم تا مبادا زندگیت دچار آسیب شود اما الان فقط خودم برایم مهم است و خودم.


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: باور, دروغ, فریب, حالم خوب است, ,
نویسنده : شیرین بانو
دلم آغوش میخواهد
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: آغوش, گرم, مردانه, صمیمانه, عاشقانه, نفس, زمزمه, گونه, گرما, تپش قلب, سینه ستبر, بازوان, نوازش, خواب شیرین, عشق حقیقی, عشق یگانه,
نویسنده : شیرین بانو
عشق ساکت من!

سلام خیلی حرف دارم، خیلی!

ولی الان هیچی هیچی هیچی توی ذهنم نیست!

نمیدونم چی میخواستم بنویسم. فقط یادمه

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
اما

دلتنگم
 اما
تو را طلب نمیکنم…

نه اینکه بی نیازم …

صبورم.. “
 

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
چرا عشق ... ؟!!!

می گویند عشق آنست که به او نرسی

و من می دانم چرا؟؟؟

زیرا در روزگار من، کسی نیست که

زنانه عاشق شود و مردانه بایستد...

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
خویشتن از کف داده!

به ناخدای روی کشتی در لحظه ای که باید تغییر جهت بدهد فکر کنید.

شاید بتواند بگوید «من می توانم این کار را انجام بدهم یا آن را » اما در صورتی که دریانورد نسبتاً خوبی نباشد در آن واحد متوجه می شود که کشتی در هر حال دارد در مسیر معمول خود پیش می رود و از این رو در این لحظه دیگر فرقی نمی کند که این کار را انجام دهد یا آن کار را.

همین امر در مورد انسان نیز صادق است.

اگر فراموش کند که مراقب حرکتش به جلو باشد در نهایت لحظه ای فرا می رسد که دیگر مسئله این یا آن مطرح نخواهد شد.

نه به این دلیل که دست به گزینش زده است بلکه به این خاطر که از اقدام به گزینش و انتخاب غافل شده است.

یعنی به این می ماند که دیگران به جای او دست به انتخاب زده باشند.

چون او خویشتن خود را از کف داده است.

 

فکر کنم معلوم باشه چی میخوام بگم. اصلا حوصله ندارم توضیح بدم. اصلا حوصله هیچی رو ندارم. حتی خودمو

:: موضوعات مرتبط: غمنامه، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
عشق حقیقی یا خیالی؟

معمولا هر کی هر کی رو دوست داره، براش هر کار بتونه می کنه. هوای عشقشو داره، به حرفش رفتار میکنه، برای رضایت و خوشی اون راضی به هر چیزی میشه!

ولی بازم تا حالا که دیدم وقتی عشقش تنهاش می ذاره، بعد یه مدت که میگذره کم کم ازش بدش میاد! شروع میکنه به بدگویی از عشقش.

کسی که رهاش کرده، فراموشش کرده، رفته با یکی دیگه و الان دیگه ... . این جور مواقع یکم یکم عشقش جاشو به کینه و نفرت میده.

یه مدت که گذشت نا امیدی جایگزین محبت و دوست داشتن میشه، بعد خشم میاد و جاشو می گیره، بعد از یه مدت هم کینه و نفرت میاد و تمام عشق و علاقه و محبت رو از بین می بره. می سوزونه و نابود می کنه.

اون موقع است که دیگه دوستی و دوست داشتن مفهمومش عوض میشه. درست برعکس میشه!

اما من، چی بگم ؟ خوب حقیقت اینه که ظاهرا این موضوع برای من یکی اقلا صدق نمیکنه!

نمی دونم چرا، اما هر چی می گذره، نه تنها اصلا و ابدا خشم  و نا امیدی و کینه وارد قلبم نمیشه که، محبتش داغ تر  و شدیدتر میشه.

میدونم که دیگه نمیشه باهاش باشم. میدونم که هیچ امید و آرزویی برام باقی نمونده. میدونم که همه چیز واهی و پوچ و خیالیه! اما هنوز نمیتونم ازش بدم بیاد! نیمتونم از دستش رنجیده و ناراحت باشم.

نه این که ناراحت نیستم، نه؛ بلکه منظورم اینه که نمیتونم حتی تصور ناراحتی و غم و غصه اشو بکنم.

حتی یه لحظه هم سختی و مشکل نمیتونم تحمل کنم که توی زندگیش داشته باشه!

هنوز که هنوزه نتونسم در موردش دعای بد بکنم یا نفرینش بکنم یا ازش متنفر بشم! نه! نتونستم!. اما تا جایی که دلت بخواد براش دعا کردم. دعا کردم که خوشبخت بشه و ...

نمیدونم معنی این چیه؟ یا این یه عشق حقیقیه یا یه عشق کاملا توهمی و مجازی و خیالی؟!! نمیدونم!! دیوونه ام دیگه نه؟!!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
حالم بده، حالم بده، درجه تبم روی هزار و سیـــــــــــصده

خیلی حالم بده، نمیدونم این چند روزه چرا اینقدر نگرانشم! همش فکر می کنم یه اتفاقی افتاده براش. یه مشکلی چیزی براش پیش اومده.

میدونم به احتمال زیاد همین طوره! آخه این قضیه سابقه داره! اون موقعام همین طور بود، هر چقدرم که میخواست ازم قایم کنه باز نمیتونست، بالاخره معلوم میشد که این احساسم درست بوده.

این سه چهار روزه دارم از اضطراب و نگرانی می میرم.

نمیدونم چکار کنم. بقدری نگرانم و هر لحظه شدیدتر نگران میشم که هر وقت یادش میفتم حالت تهوع بهم دست میده! نه این چند وقته خیلی خوب و راحت می تونستم غذا بخورم! الان که دیگه همونم نمیتونم.

همه فکر می کنن سرما خوردگی چیزیه، نمیدونن این اضطراب و نگرانیه که داره منو میکشه! باز اگه یه دفعه می کشت و راحتم می کرد خوب بود، اقلا از زندگی و رنج خلاص می شدم، اما ...

خدایا کمکم کن. باید هر طور شده یه خبری ازش به دست بیارم.

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
تظاهر! تظاهر! تظاهر!

به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست

 

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!

آره باید مواظب باشم که به کسی برنخوره! من که دارم باهاش کنار میام، با زندگی، با روزگار، با ... باید مواظب باشم که به کسی بر نخوره!


این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

و من اصلا بازیگر خوبی نیستم! یعنی؛ نبودم! فکر کنم دارم یکی از بهترین بازیگرا میشم! یه بازیگر حرفه ای! کسی که یه لحظه سیل اشک می ریزه! لحظه بعد طوری میخنده انگار که از ته دل شاد شاده! و لحظه بعدش طوری دیگران رو تسلی میده و نصیحت می کنه و آرومش می کنه انگار خودش هیچ غمی نداره جز غم اون بنده خدا!!

آره دارم منم یه بازیگر حرفه ای میشم!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
دیوونه ها خوش اومدین!

میخوام از این به بعد حرفامو اینجا بذارم، حرفایی که گوشی برای شنیدنش و دلی درک کردنش وجود نداره!

نه میخوام کسی بخوندشون، نه میخوام کسی در موردشون نظر بده، نه میخوام کسی نصیحتم بکنه، نه میخوام ...

نه اینکه اگه کسی نظر بده ناراحت بشم، منظورم اینه که به هر حال من فقط دلنوشته ها و هذیانات خودمو می نویسم و بس! به کسی هم کاری ندارم.

آره! من یه دیوانه آرومم که خطری برای کسی نداره! پس نمیخوامم کسی مزاحم من بشه و خطری برام بوجود بیاره!

همین الان دارم فکر می کنم اگر این متنو کسی بیاد و بخونه چه فکری در موردش می کنه و چقدر این مطالب بهش بر میخوره!

ولی حقیقت اینه که تا قبل از همین لحظه اصلا به فکر کسی که امکان داره این مطالب رو بخونه نبودم! برامم مهم نیست که چه فکری می کنه! تا زمانی که برام نظری نذاره که باعث ازردگی بیشتر من بشه!

نه دیگه نمیخوام بیشتر از این زجر بکشم، پس همون بهتر که کسی اینا رو نخونه و براشون نظری هم نذاره!

حالا اگه یکی هم پیدا شد که مثل من دیوانه بود، اشکالی نداره یه سرک به اینجا بکشه ولی بیشتر نه!

پس پیش پیش از همه شما عاقلا معذرت میخوام از این که اینجوری دارم بیرونتون میکنم از این وبلاگ،

و از همه شما دیوانه ها عذر میخوام از این که اینجوری دارم وادارتون می کنم که بی سر و صدا و ساکت بیاین اینجا و برین!

همگی خوش باشین! دیوانه ها و عاقلا!

:: موضوعات مرتبط: خاطرات، حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
چـه بی پــروادلـم آغـوشٍ ممنـوعه ای رامیخواهـــدکـه شـرعــی بودنـــش رافقط مـن میدانـــم ودلـم و تـو

 

اخطار!


اگه دنبال سرگرمی هستید! اگه دنبال مطالب علمی و مفید هستید!

اگه دنبال وقت گذرونی هستید! و ... اینجا نمونید و برید! به سلامت!


فقط اگه هذیانات ذهن یه دیوانه وقتی که تنهاست براتون جالبه!

میتونید بمونید و اگه حوصله تون کشید بخونیدش!


پس اگه شما هم دیوانه اید و دچار هذیان گویی! خوش اومدین!


که از قدیم گفتن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!

:: موضوعات مرتبط: ، خاطرات، گذشته های گذشته!، هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، شکرانه، تب!، کارت پستال!!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: خوش اومدین دیوانه ها, هذیان, دیوانه, ,
نویسنده : شیرین بانو

صفحه قبل 1 صفحه بعد