اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 188
بازدید هفته : 963
بازدید ماه : 936
بازدید کل : 25677
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
مرد یعنی نامرد؟!!!

چقدر درست فهمیده بودم! 

درست زمانی که فکر می کردم که دیگه همه چیز درست شده!

درست زمانی که تصور می کردم بالاخره روزگار و سرنوشت با هم همصدا شدن و تصمیم گرفته ان اجازه بدن منم قدری طعم شیرین زندگی را بچشم! همه چیز بهم ریخت!

درست فهمیده بودم! 

زمانی که باور کردم که همراه همیشگی هم شدیم! همه چیز تمام شد! بقدری ناگهانی و سریع که هنوز توی شوک هستم!

یعنی به همین راحتی از من گذشت؟

یعنی اینقدر راحت بود رها کردن من براش؟

همین که گفتم خداحافظ! اونم گفت برای همیشه!!!؟!!!

اون که حرف زبانش چیز دیگه ای بود!

می گفت میره که برگرده! میره که برای همیشه بیاد! 

میگفت منتظرم بمون!

اما حتی دریغ از یک تماس! یک پیام! یک حالت خوبه! یک ........ اصلا یک زنده ای یا مرده؟!!

اون که خودش گفت، با هم بودنمون برای همیشه آرزوشه! پس چرا رفت؟ چرا دیگه حتی پشت سرشم نگاه نکرد؟!

به همین راحتی همه چیزو به هم ریخت؟!

هنوز باورم نمیشه!

انگار اصلا منتظر بوده! منتظر اینکه یه فرصت بدست بیاره تا بتونه بره! 

حتما الان توی دلش خیلی خوشحاله! خوشحالـــــــــــ!!!

مشاوره می گفت چون اون یه مَرده! چیز عجیبی نیست! 

یعنی مردا این قدر نامردن؟!! 

یعنی این خصلت مرداست که دل بشکنن؟!

یعنی این مردانگی مرداست که همین که مطمئن شدن مالک تمامی وجود یک زن شده ان، رهاش کنن و برن؟ً!

یعنی این طبیعت مرداست که بی وفا باشن؟!

یعنی این جزء ذاتی مرداست که دروغگو باشن و فریبکار؟!!

یعنی صِرفِ مَرد بودن، کافیه برای این همه پستی و زشتی و پلشتی؟!

آهاااااای مردا! مرد بودن یعنی این همه صفت زشت و ناپسند؟!!

مرد بودن یعنی دروع؟ یعنی فریب؟ یعنی ریا؟ یعنی هوس؟ یعنی نقاب زدن؟ یعنی ... 

مرد یعنی نامرد؟!!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: جدایی, رفت, خداحافظ, تنهایی, غم, خوشحالی, انتظار, درد, مرد, نامرد, بی وفا, زشت, دروغ, فریب, ,
نویسنده : شیرین بانو
خدا - قول - نذر!!!

گاهی اوقات با خودم میگم، مگر خدا هم بدقول میشه؟! مگه میشه خدا کاری را بکنه و بعد بزنه زیرش و همه چیزو خراب کنه؟

باورم نمیشه این اتفاق بیفته! ولی افتاده!!!

حالا که این اتفاق افتاده، چطور باید توجیهش کنم؟!!!

یعنی حالا که همه چیز برگشته سرجای اولش، حتی بدتر از اولش شده! پس یعنی منم میتونم زیر قولم بزنم؟! زیر نذرم بزنم؟!!!

میدونم که نه! اما هر بار که بهش عمل می کنم، دلم میسوزه! میسوزه که دارم شکر چیزی را بجا میارم که دیگه وجود نداره!

دوباره آشفته ام! دوباره ویران!

حتی حضور پرشور و شیرین عشقم هم نمیتونه این دلسردی و آشفتگیم را از بین ببره!

دوستش دارم با تمام وجود و از اعماق قلبم! اما حضورش آرومم نمی کنه! نه! این دروغه! خیلی آروم میشم! اما !!!

اما ارامشش فقط تا وقتیه که باهاشم! قبل و بعدش این احساس وحشتناک باهامه! تا جایی که احساس تهوع میکنم گاهی!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش مرگ دست خودمون بود!

کاش میتونستم تصمیم بگیرم کی بمیرم؟!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش تو همون بچگی می مردم! یا بهتر بگم، زنده نمی شدم!

کاش ...!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: خدا, قول, عشق, دروغ, نذر, مرگ, آشفتگی,
نویسنده : شیرین بانو
خوب است حالم، خیلی خوب!

تا زمانی که می دانم تو خوبی من هم خوبم. ولو تو اصلا به من فکر هم نکنی و مرا از باد برده باشی.


هر چند هر بار که تو را می بینم می گویی هنوز دوستم داری. اما باورم نمی شود! باور نمی کنم! تو هرگز مرا دوست داشتی؟!


نمیدانم! باورش سخت است و مشکل که اگر مرا واقعا دوست می داشتی این طور راحت رهایم نمی کردی!


و من چه ساده و زود باورم که هنوز هم دروغهایت را باور دارم!


می دانم خودم را دارم گول می زنم. اما فریب زیبایی است. روزی روزگاری نمی خواستم به تو فکر کنم تا مبادا زندگیت دچار آسیب شود اما الان فقط خودم برایم مهم است و خودم.


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: باور, دروغ, فریب, حالم خوب است, ,
نویسنده : شیرین بانو
شادی! شادم!

چند وقتیه خیلی آروم تر شدم! همش با خودم میگم الان دیگه راحت تر می تونم فکر کنم!

با خودم میگم دیگه وقتشه به خودم بیام و دست از تظاهر بردارم! دیگه می تونم واقعا زندگی کنم و توی جریان همه چیز خودم رو قرار بدم، بدون اینکه تظاهر به این کارها بکنم!

ولی وقتی کمترین نشانه ای ازش می بینم، بازم بر می گردم به حالت قبلی!

فکر می کنم دیگه بتونم حال معتادا رو درک کنم! اینکه چرا نمی تونن ترک بکنن و اگر هم ترک کردن چرا خیلی زود و به کمترین اشاره ای دوباره برمی گردن و دوباره شروع می کنن!

شاید عشقم یه جور اعتیاد باشه! ذره ذره وجودت اونو می خواد ولو تو انکارش کنی و ازش دوری کنی!

ولو بدونی این عشق ممنوعه و به جایی راه نداره بجز نابودی فکر و روح و جانت!

امروز یه خبر خوندم که

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: عشق, مرگ, اعتیاد, معتاد, آرامش, زندگی, تظاهر, عشق ممنوع, رودخونه, دروغ, جدایی, حسرت, غصه,
نویسنده : شیرین بانو

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد