اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 180
بازدید دیروز : 313
بازدید هفته : 909
بازدید ماه : 882
بازدید کل : 25623
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
خدا - قول - نذر!!!

گاهی اوقات با خودم میگم، مگر خدا هم بدقول میشه؟! مگه میشه خدا کاری را بکنه و بعد بزنه زیرش و همه چیزو خراب کنه؟

باورم نمیشه این اتفاق بیفته! ولی افتاده!!!

حالا که این اتفاق افتاده، چطور باید توجیهش کنم؟!!!

یعنی حالا که همه چیز برگشته سرجای اولش، حتی بدتر از اولش شده! پس یعنی منم میتونم زیر قولم بزنم؟! زیر نذرم بزنم؟!!!

میدونم که نه! اما هر بار که بهش عمل می کنم، دلم میسوزه! میسوزه که دارم شکر چیزی را بجا میارم که دیگه وجود نداره!

دوباره آشفته ام! دوباره ویران!

حتی حضور پرشور و شیرین عشقم هم نمیتونه این دلسردی و آشفتگیم را از بین ببره!

دوستش دارم با تمام وجود و از اعماق قلبم! اما حضورش آرومم نمی کنه! نه! این دروغه! خیلی آروم میشم! اما !!!

اما ارامشش فقط تا وقتیه که باهاشم! قبل و بعدش این احساس وحشتناک باهامه! تا جایی که احساس تهوع میکنم گاهی!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش مرگ دست خودمون بود!

کاش میتونستم تصمیم بگیرم کی بمیرم؟!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش تو همون بچگی می مردم! یا بهتر بگم، زنده نمی شدم!

کاش ...!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: خدا, قول, عشق, دروغ, نذر, مرگ, آشفتگی,
نویسنده : شیرین بانو
برزخ زندگی

دارم توی یه برزخ دست و پا میزنم!

نه میتونم به کسی چیزی بگم، نه میتونم بیشتر از این تحمل کنم!

آخه خدا! چرا این بنده های ضعیفت را به چیزی امتحان می کنی که میدونی توش کم میارن و رد میشن؟!

چرا امتحانتو اینقدر سخت میگیری؟!

آخه خدا! تو و سخت گیری؟!!!

باور کن بهت نمیاد! بسکه مهربونی!

اما من رسما کم آوردم!

خدا!

کاش امشب که میخوابم دیگه فردا صبح از خواب بییدار نشم!

کاش خواب امشب بیداریی در پی نداشته باشه!

اینجوری خیلی بهتره!

شاید این، باعث بشه بعضیا به خودشون بیان!

خسته ام خدا جون! خسته! خیلی هم خسته!

خدا ! میشه امشب آخرین شب زندگیم باشه؟!

ممنونت میشم خدا!

نه که آدم خوبی باشم و بدونم که بعد مرگ راحت و خوشم! نه!

حتی برعکس!

اما حداقلش اینه که زندگی بقیه یه سروسامانی میگیره!!!

خدا! میشه امشب پارتیم بشی؟!

مرسی خدا جون!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: برزخ, زندگی, مرگ, امید, آرزو, بیهودگی, امتحان, آزمون, ,
نویسنده : شیرین بانو
غریق مرداب عشق !!

عجب!!!

ازآخرین پستم 6 ماه میگذره!

توی این شش ماه خیلی اتفاقا افتاد! خیلی!

وقتی به این اتفاقا نگاه میکنم و بهشون فکر می کنم به نظرم میاد مثل کسی هستم که افتاده توی یه باتلاق!

باتلاقی که هرچی دست و پا می زنی تا خودتو ازش نجات بدی! بیشتر و بیشتر فرو میری!

سعی کردم،خیلی زیاد! تا ازش دور بشم! فراموشش کنم! اما هر بار که تلاش کردم بیشتراز قبل بهش نزدیک شدم!

درست زمانیکه فکر می کردم دیگه بیخیالش شدم و سرد شدم و دیگه بود و نبودش برام مهم نیست؛ میدیدم بیشتر درعشقش و در احساسش و در زندگیش فرو رفته ام!!!

الان باورم نمیشه حدوده چهار ماهه عقد هم هستیم!

همش منتظرم که این دوران تموم بشن و من برگردم سر خونه اولم!

دیگه اینقدر از این نزدیک شدنا و فرورفتنا ترسیده ام که حتی جرأت نمیکنم بگم میخوام ترکت کنم!

یه جورایی دلم میخواد برای همیشه باهاش بمونم! اما نکته دقیقا همینجاست! همین که باورم شد که میتونم برای همیشه باهاش باشم، مطمئنم برای همیشه ازش دور میشم!

مهم اون باوره است! باور این که میخوام همراه همیشگیش بشم! میخوام برای همیشه داشته باشمش! میخوام تا آخر عمر (اقلاعمر خودم!) اون مال من باشه و من مال اون! اما میدونم! میدونم همینکه این باور درمن بوجود آمد وتقویت شد، میدونم که نمیشه! نمیشه  و ما برای همیشه از هم دور میشیم !!! و من چقدر از این دوری میترسم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دوری, ترس, مرداب, عشق, مرداب عشق, غرق, غریق, ,
نویسنده : شیرین بانو
بعد مدتها برگشتم

سلام الان که دارم نگاه می کنم می بینم نزدیک به پنج ماهه به وبلاگم سر نزدم. نه اینکه حرفی برای گفتن نداشتم،

نه! بلکه بخاطر اینکه حوصله هیچ چیزی را ندارم! حتی حوصله حرف زدن و درد دل کردن!

نـــــه! بدتر از اون! حتی حوصله زندگی کردن را هم ندارم! دیگه حتی دلم نمیخواد زنده بمونم!

میدونی! خیلی سخته که بعد مدتها متوجه بشی که چقدر اشتباه می کردی! اینکه اون کسی که دچار شکست شد و آسیب دید و زندگیشو باخت ؛ تو بودی نه کس دیگری!

اینکه متوجه بشی که اونی که با تمام وجود بهش عشق می ورزیدی، برای تو حتی به اندازه یه غریبه ارزش قائل نبوده!

اینکه براش هیچ اهمیتی نداشته بودی! مسخره است!

اما الان حتی حوصله نوشتن اینجا را هم ندارم!

در واقع تبدیل شده ام به یه مرده متحرک!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: غریبه, بازگشت,
نویسنده : شیرین بانو
نماز عشق و رفاقت

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، کارت پستال!!، ،
:: برچسب‌ها: نماز میت, عشق و رفاقت, وضو, نماز میت وضو ندارد, نماز عشق, نماز عشق و رفاقت,
نویسنده : شیرین بانو
زندانی چاه خود کنده!

خیلی سخته که ببینی زندگی برای تو فقط و فقط وقتی معنا پیدا می کنه که با اون باشی! با اون حرف بزنی! با اون ...

ببینی فقط وقتی زندگی می کنی و جریان زندگی رو درک می کنی که صداشو بشنوی! نفساشو بشنوی! وجودش رو احساس کنی! و غیر اون ساعتها اصلا نفهمی که زندگی چیه؟! زمان چطور می گذره!!

فقط و فقط وقتی چشمات باز میشه و گذر زمان رو درک می کنی که با اون باشی! و غیر اون لحظات حتی نفهمی زندگیی وجود داره! اینکه وجودش، صداش، گرماش و ... زندگی تو باشه! اما تو براش

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: زندان, زندانی, چاه, حصار, زندانبان, قفل, زنجیر, زمان, ساعت, سیاه چاله, زندانی چاه, زندانی عشق,
نویسنده : شیرین بانو
قهرم!

قهرم!

.

.

.

.

فعلا که باهاش قهرم!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو

هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو

تصمیم خودمو گرفتم! خوب راستشو بخوای، مدتها روش فکر کردم، دیدم نمیتونم نمیتونم دیگه به این شکل ادامه بدم
نمیتونم بیشتر از این بی اعتناییهای اونو تحمل کنم. دیدم دیگه نمی تونم کم محلی های اونو در مقابلش صبر کنم. دیگه نمیتونم همیشه و همیشه و همیشه بهش فکر کنم در حالی که اون اصلا به من فکر نمی کنه و به یاد من نیست
نمیتونم
سخته برام که اون با یکی دیگه خوش باشه و شاد باشه و خوش بگذرونه اما من دیوانه وار شب و روز به یادش باشم و خودمو آزاار بدم و مثلا عاشقش باشم و فقط و فقط اونو بخوام

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
:: برچسب‌ها: انتظار, عشق, عاشق, کور, حقیقت, حقیقت تلخ, تاریکی, تنهایی, اشک, مرگ, ,
نویسنده : شیرین بانو
بازی با هم بودن!

آدم ها کنارت هستن ...
تاکی ؟
تا وقتی که به تو احتیاج دارند !!
از پیشت می روند یک روز
کدام روز ؟
وقتی کسی جایت آمد !!!
دوستت دارند ...
تاچه موقع ؟
تاموقعی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند !!
می گویند عاشقت هستند برای همیشه ....
نه ...!
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام شود


این است بازی باهم بودن ..


:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: آدمها, احتیاج, روز, دوست داشتن, عاشق, بازی, باهم بودن, ,
نویسنده : شیرین بانو
حالت بدون من چطور است؟!!

 
حـــالت بدون مـــכּ چطور است..؟؟


آرامتـرے..؟شادتـرے..؟


دغدغه هایت کمتر شده..؟!.....


من حالم خوب است اما تو باور نڪכּ...


من دل כּگراכּم و بـی تاب ...


و فقط یک سوال از درونم مرا به دار مےڪشد و


آכּ این است....چرا اینقدر راحت تכּهایم گذاشتے ...
 

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: دار, تنهایی, شبها, سؤال, ,
نویسنده : شیرین بانو
دعا کنید برام!

اینجا رو کردم کلبه دلتنگیام!

هر وقت که خیلی دلم گرفت! هر وقت که خیلی ناراحت شدم! هر وقت که دیگه تحملم تموم شد! میام اینجا!

میام و حرفای دلمو میگم! میگم برای کسی که میدونم هرگز اینا رو نمی بینه تا بخونه!

الانم دلتنگم! خیلی! اینقدر که از ته دل آرزوی مرگ دارم!

به چند نفرم تا حالا التماس دعا گفتم  و گفتم دعا کنن خدا منو به آرزوم برسونه! اما بهشون نگفتم که آرزوم چیه! نگفتم که تنها آرزوم الان مرگه! مرگ!

همیشه از مردن می ترسیدم؛ از مردنم همین طور! اما پریروز که دیدم یه مرده رو دارن می برن تا دفنش کنن! با دقت بهش نگاه کردم!

با خودم می گفتم چه آروم خوابیده! یه مرحله خیلی سخت و مهم رو پشت سر گذاشته!

با خودم گفتم ای کاش منم هر چه زودتر می مردم و از این وضع آشفته و داغون نجات پیدا می کردم!

آرزو کردم که هر چه زودتر من رو اینطوری ببرن!

خسته ام! خیلی! خیلی خیلی خسته ام!

خدایا!

دیگه بسه!

بسه برام!

دیگه بسه!

دیگه تحمل ندارم!

خواهش می کنم!

نمیدونم چند نفر ممکنه اینا رو بخونه! اما!

اما خواهش می کنم!

از هر کی که اینا رو می خونه!

ازتون خواهش می کنم که دعا کنید برام که خدا منو به آرزوم برسونه!

دیگه تموم بشه! دعا کنید خدا هر چه زودتر منو از این دنیا و این زندگی و این آشفتگی نجات بده و ببره اون دنیا!

دعا کنید هر چی زودتر بمیرم!

تو روو خدا دعا کنید!

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: دعا, دعا کنید, خدا, آرزو, مرگ, قبر, دفن, مرده, من,
نویسنده : شیرین بانو
لیله الرغائب

امشب لیله الرغائبه! شب آرزوها!

مثلا سعی کردم اعمالشو انجام بدم! بگذریم از این که چقدر تعداد سوره هاقاطی شد و چند بار مجبور شدم یه نمازو بشکنم و از اول بخونم چون یادم نمیومد رکعت چندمم! یا ...!

آخرش که تموم شد، با خودم که فکر کردم، دیدم همش بیخود و الکی بوده!

آخه این نماز که نماز نبود، همش غلط غلوط، همش با حواس پرتی؛ همش ... .

بعدشم تازه؛ من این همه دعا کردم و آرزوهامو برای خدا لیست کردم؛ آخه خدا کدوم یکیشونو تا حالا برام انجام داده؟!

خوب از حق که نگذریم بعضیاشونو چرا ولی مسأله اینه که اصل کاریه رو نه! اصلا بهش گوش نمیده!

اونایی هم که برآورده کرده مطمئنم نه بخاطر دعاهای من که بخاطر دعای دیگران بوده که برآروده اشون کرده!

با این وجود با همه غلط ها و اشتباه ها! با همه قاطی کردنا! با همه حواس پرتیا! با همه .... نمازشو خوندم و ذکراشو گرفتم و دعاهامو بازم تکرار کردم همه شو!

نمیدونم! یعنی امکان داره؟! امکان داره امشب، شب آرزوها؛ خدا دعاهامو آمین بگه و بگه کن؛ تا یکون بشه؟!

نمیدونم! ولی امیدوارم! هر چند امیدم خیلی کم و کم رنگه و تقریبا میشه گفت صفره!

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: لیله الرغائب, دعا, شب ارزوها, آمین, نماز, ذکر, ,
نویسنده : شیرین بانو
چرا؟!

دارم با خودم فکر می کنم که من چقدر ساده بودم و شاید به نوعی احمق!!

حتما همین طوره!

می دونستم، تا حالا احساس من درموردش اشتباه نکرده بود و این بار هم باز درست بود!!

می دونستم، یعنی حس می کردم که

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: خدا, رحم, داغ, آتش, فریاد رس, گرداب, سرگردانی, کن فیکون, دعا, باتلاق, فراموش, درد, احساس, فراموشی, ,
نویسنده : شیرین بانو
آرزوهایت!!


برای تویی که قلبت پـاک است…

برای تو می نویسم……..

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست…

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است…

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی…

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی…

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است …

برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است….

برای تویی که قلبت پـاک است…

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است…

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است…

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است……….


:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: قلب, قلب پاک, تنهایی, احساس, دوری, سکوت, شکنجه, منزلگه عشق, سوختن, بی باک, ,
نویسنده : شیرین بانو
یک جور خاص!

بعضی آدم ها را نمیشود داشت
فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت !
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها !
اصلا به آخرش فکر نمی کنی.
آنها برای اینند که دوستشان بداری
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق !
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ...!
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دوست, آدم, عشق, دوست داشتن معمولی, یک جور خاص, کنج دلت, تا ابد, ,
نویسنده : شیرین بانو
بدجنس!

یعنی منم بدجنس شدم؟!

راستش وقتی گفت دلتنگت شده ام! خیلی خوشحال شدم! توی دلم گفتم خوبه! بذار کمی مزه دلتنگی رو بچشه! بذار بفهمه! اقلا یه ذره! اقلا یه مدت کوتاه! اقلا ...! بذار بفهمه من چی کشیدم!

اما غمش غمگینم کرد! یعنی من دیوونه ام؟!

آره دیگه! دیوونه ام! اگه این طور نبود که بلافاصله راهشو بهش یاد نمی دادم که!

میذاشتم خوب غصه بخوره! دلتنگ بشه! انتظار بکشه! زجر بکشه! بعد بهش می گفتم! بعد اینا رو ازش برطرف می کردم! میذاشتم اگر نه به اندازه من، که به اندازه یه ذره! فقط یه ذره از چیزی که من کشییدم، اونم بکشه!

می ذاشتم اونم ذره ذره آب بشه و بعد که خوب زجر کشید بهش می گفتم!

ولی نتونستم!

نمیتونم حتی همون یه ذره دلتنگی و غصه اش رو هم ببینم! نتونستم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: غصه, دلتنگی, زجر, بدجنس, مزه, غم, انتظار, من, ,
نویسنده : شیرین بانو
دارم خفه میشم!

دارم خفه میشم! لطفا یه نفس، یه نفس، یه نفس هوای تازه!

دارم خفه میشم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: نفس, تب, خفگی, کمک,
نویسنده : شیرین بانو
مرگ!!!

این چندوقت همش با خودم می گفتم ای کاش همین امروز که دارم میرم بیرون، مثلا تصادف می کردم و می مردم، یا مثلا وقتی میخوام از زیر این ساختمون نیمه ساز رد بشم یه آجرش بیفته روی سرم و بعد بمیرم! و یا ...

خلاصه اینکه همش با خودم می گفتم چی می شد امروز روز آخر عمرم می شد؟!

تا اینکه دیروز اتفاقی افتاد که منو حیران کرده! موندم توی حکمتش! در واقع دو تا اتفاق بودن:

اولیش این بود که:

تصمیم گرفتم پیاده برم حرم! بارونم میومد و من عاشق بارونم! وقتی بارون میاد تمام غمهای عالم از دلم میره بیرون! همه چیزو فراموش می کنم!

نمی دونم چرا بعضیا روزای ابری و بارونی دلشون میگیره و غصه دار میشن!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: مرگ, ریل, قطار, ابری, بارونی, صدا, آرزو, تصادف, ماشین, پراید, سبقت, سوت, مردن, تصمیم, ملخک, ,
نویسنده : شیرین بانو
فقط دو سه روز؟!

خوب الان دو سه روزی شده!

بذار ببینم، شنبه

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: شنبه, یک شنبه, دوشنبه, سه شنبه, هاهاهاهاها چه برچسبای نابی!, ,
نویسنده : شیرین بانو
خوبم، هنوز خوبم!

اما هنوز رهایش نکرده ام. هر چند بسیار کمتر از قبل به او فکر می کنم!
اما هنوز نتوانسته ام رهایش کنم.


هنوز هر وقت با من تماس می گیرد نمی توانم جوابش را ندهم. هنوز با شنیدن صدایش بیشتر از قبل هوایش را می کنم!


هنوز هم نتوانسته ام رهایش کنم.


الان خوبم، خیلی بهتر از قبل! ام هنوز دلم برایش تنگ می شود، هنوز بعد از صحبت کردن با او دل تنگ تر از قبل می شوم!


اما با این حال خبر خوبی هم دارم! و آن این است که حالا یعنی وقتی با او حرف می زنم، زودتر حالم خوب می شود. زودتر آرامش می یابم.


زودتر دلتنگی هایم تمام می شود. دیگر مثل سابق تا حد دیوانه کننده آن جا دلتنگ نمی شوم.


خوبم، حالم خوب است.

من حالم خوب است!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: خوب, دلتنگ, آرامش, حالم خوب, خوبم,
نویسنده : شیرین بانو
دلم آغوش میخواهد
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: آغوش, گرم, مردانه, صمیمانه, عاشقانه, نفس, زمزمه, گونه, گرما, تپش قلب, سینه ستبر, بازوان, نوازش, خواب شیرین, عشق حقیقی, عشق یگانه,
نویسنده : شیرین بانو
یاد گرفته ام


امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز ارام.....ارام
باورت می شود....
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یک آرامبخش "


تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !


راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !


تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و بی یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !


تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !


اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
" که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...


:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
بازم باهات حرف دارم!

باهات خیلی حرف دارم! خیلی!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
ای کاش!

الان که دارم به گذشته فکر می کنم، بقدری حالم بده و بقدری ...

میدونی همش با خودم میگم ای کاش زمان دکمه برگشت به عقب داشت، کاش می تونستم الان به شش ماه قبل برگردم؛ اونوقت

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
فراموش کردنت را یاد نگرفتم!

اینو توی یه وبلاگ دیدم. دیدم حرف دل منم هست گذاشتمش. نویسنده اش نمیدونم کیه!

 

همه چیز رایاد گرفتم، یاد گرفتم که چگونه بیصدا بگریم

و هق هق گریه هایم را بابالشم بیصدا کنم تو نگرانم نشو

یاد گرفتم چگونه باتو باشم بی آنکه توباشی و نبودنت را بارویای بودنت پرکنم

یاد گرفتم که بی توبخندم و بی توگریه کنم و دیگر عاشق نشوم به غیرتو

و مهمتر از همه یادگرفتم که بایادت زنده باشم وزندگی کنم

اماهنوز یک چیز هست که یاد نگرفتم

که چگونه

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم

و نمیخواهم یادبگیرم تو نگرانم نشو

فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نگرفتم

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
تصمیم؟!

چقدر راحت برای خودم تصمیم میگیرم! صبح یکی، ظهر یکی، شب یکی!

مثل این داروها شده که باید مرتب بخوری سر ساعت هر هشت ساعت، یا 6 ساعت یا 4 ساعت! ولی

من تقریبا هر یک ساعت یه بار یه فکر می کنم، یه برنامه می ریزم، یه تصمیم میگیرم! ولی توی سه نوبت اونا رو تصویبشون میکنم! اما

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
مرگ

دلم گرفته، خسته ام! خسته، خسته، خسته!! از همه چیز خسته ام!

دیگه حوصله هیچی رو ندارم! نه خوردن! نه خوابیدن! نه حرف زدن! نه حتی زندگی کردن!

دلم فقط یه چیز میخواد: مرگ!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
میوه ممنوع!!!!

تو همان میوه ممنوع منی !

که نگاه کردن به تورا هم بر من قدغن کرده اند .

اما ،

من که عاقبت تو را خواهم چید ،

مجازاتش هر چه که میخواهد باشد ،

حتی رانده شدن از این دنیا .

بگذار مرا به جهنم ناکجاآباد تبعید کنند اصلا .

سیب میخواهم ،

بهشت ارزانی خودشان .

 

شعر قشنگیه، دوستش دارم اولش درسته ولی ... «من عاقبت تو را خواهم چید» نه این درست نیست!

ولی باز بقیه اش درسته! اون وقت متوجه شدی فرقش چی شد؟

اینکه شاعر این شعر امیدواره به آرزوش برسه، ولو با رانده شدن از بهشت!

اما من! ... رانده شدم از بهشت! تبعید شدم به نا کجا آباد! بی اینکه به اونی که میخواستم برسم!!!

از همه مهمتر اینکه مطمئنم هرگز بهش نمی رسم! همون مختصر امید رو هم ندارم!

یعنی دیگه نمیخوام که داشته باشم! دیگه خودم نمیخوام باهاش باشم!

حالا که اون رفته! رفته با یکی دیگه! دیگه نمیخوام برگرده!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: میوه, میوه ممنوع, چراغ, هیچ کس, خداحافظی, سوگند, قلم, شاعر, میوه ممنوعه, بهشت, سیب, ناکجا آباد, رانده شده, تبعید,
نویسنده : شیرین بانو
منتظرم!

منتظرم، همیشه منتظرم، همیشه منتظرم، تا یه خبری ازش برسه بهم!

فکر می کنم اگه این قدر که من منتظر اینم، منتظر ظهور امام زمان بودم، و دعا می کردم، فقط با دعای من یکی امام زمان ظهور می کرد تا حالا!

راستی چرا ما اصل رو رها کردیم و این جور به فرع چسبیدیم؟! چرا فراموش کردیم که باید منتظر کی باشیم؟ کی رو دوست داشته باشیم؟!

اصلا معشوق واقعی ما کی باید باشه؟! چرا این اضطراب و هیجان رو برای یه جای درست و مناسب خرجش نمی کنیم؟!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
یادته؟!

یادته اون بار که اینو برام نوشتی؟

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
هذیانات چند ماه قبل من!

نمیدونی چه چیزایی می گفتم با خودم!

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
تب و هذیان!!!

باز تب کرده بودم!

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
دلم گرفته بود!

«چقدر دلم گرفته.

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
موندم، نمی دونم چکار باید بکنم.

فکر می کردم اینجا یه گوشه دنجه! یه گوشه دنج و آروم که کسی توش نمیاد و نمیره!

 

منم می تونم راحت و با خیال آسوده و بی دردسر هر چی که دلم خواست بنویسم و بذارم اینجا!

 

اما فکرشو بکن! همون روز اولی که این وبلاگو درست کردم اومدن برام نظر گذاشتن! در حالی که هنوز مطلبی توش نذاشته بودم. برای عنوان وبلاگم!

 

نه این جوری دوست ندارم، دوست ندارم کسی اینجا زیاد رفت و آمد کنه! دوست ندارم!

 

آخه من دیوونه ام! دلم میخواد تنها باشم! دلم میخواد با خیالت راحت و دور از چشم عاقلا هذیانامو بگم!

 

 

پس لطفا! خواهش می کنم! نیایید! نیایید اینجا! نظر نذارید برام! لطفا!

 

چه کاریه! بجای التماس از بقیه خوب، نظرات اینجا رو غیر فعال می کنم! ها ها ها ها ها هاها!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
شوخی خدا!

حالا می فهمم رها چی می گفت: شوخی قشنگی بود که خدا با دل من کرد. مسأله اینجاست که من اون شوخی رو جدی گرفتم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
تاریخ جالبیه!

ها ها ها ها ها! چه جالب! دقت کردین؟! تاریخ اولین مطلبم مال سال 1398!!! جالبه نه؟!

مال هفت سال بعد! ها ها ها هاهاها!

ولی راستی، من اون موقع زنده ام؟! یعنی هفت سال دیگه توی همین تاریخ من هنوز هستم؟!

اگه هستم کجام؟ چکار می کنم؟! چه حالی دارم؟! هنوز دیوانه ام؟! یا عاقل شدم؟! به هر حال آرزو دارم هفته دیگه نه گناه داره! صبر کنم تا بعد مراسم این بنده خدا بعد، دقیقا سه روز بعد مراسمشون فکر کنم وقت خوبی باشه نه؟! آره این جوری مراسم ختم وسوم و هفتمم مانعی برای زندگیشون نمیشه! آره زمان خوبیه!

خداجوون! نظرت چیه؟!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
چـه بی پــروادلـم آغـوشٍ ممنـوعه ای رامیخواهـــدکـه شـرعــی بودنـــش رافقط مـن میدانـــم ودلـم و تـو

 

اخطار!


اگه دنبال سرگرمی هستید! اگه دنبال مطالب علمی و مفید هستید!

اگه دنبال وقت گذرونی هستید! و ... اینجا نمونید و برید! به سلامت!


فقط اگه هذیانات ذهن یه دیوانه وقتی که تنهاست براتون جالبه!

میتونید بمونید و اگه حوصله تون کشید بخونیدش!


پس اگه شما هم دیوانه اید و دچار هذیان گویی! خوش اومدین!


که از قدیم گفتن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!

:: موضوعات مرتبط: ، خاطرات، گذشته های گذشته!، هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، شکرانه، تب!، کارت پستال!!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: خوش اومدین دیوانه ها, هذیان, دیوانه, ,
نویسنده : شیرین بانو

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد