اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 78
بازدید دیروز : 188
بازدید هفته : 995
بازدید ماه : 968
بازدید کل : 25709
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
من نه منم؟!!

از اینکه این طور شاد میشه که به قول خودش در عرش سیر می کنه خیلی خوشحال میشم! از اینکه با وجود این همه فاصله میتونم اینطور روش اثر بذارم در پوست خودم نمی گنجم! اما در عین حال می ترسم!

می ترسم همه اینا بخاطر این باشه که از هم دوریم!

میترسم بخاطر این باشه که از من توی ذهنش یه شخصیت و یه چهره ای ساخته باشه که با خود خودم متفاوت باشه!

همینا باعث میشه که از این که بتونم برای همیشه باهاش بمونم ناامید بشم و برای از دست دادنش نگران!

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
خدا - قول - نذر!!!

گاهی اوقات با خودم میگم، مگر خدا هم بدقول میشه؟! مگه میشه خدا کاری را بکنه و بعد بزنه زیرش و همه چیزو خراب کنه؟

باورم نمیشه این اتفاق بیفته! ولی افتاده!!!

حالا که این اتفاق افتاده، چطور باید توجیهش کنم؟!!!

یعنی حالا که همه چیز برگشته سرجای اولش، حتی بدتر از اولش شده! پس یعنی منم میتونم زیر قولم بزنم؟! زیر نذرم بزنم؟!!!

میدونم که نه! اما هر بار که بهش عمل می کنم، دلم میسوزه! میسوزه که دارم شکر چیزی را بجا میارم که دیگه وجود نداره!

دوباره آشفته ام! دوباره ویران!

حتی حضور پرشور و شیرین عشقم هم نمیتونه این دلسردی و آشفتگیم را از بین ببره!

دوستش دارم با تمام وجود و از اعماق قلبم! اما حضورش آرومم نمی کنه! نه! این دروغه! خیلی آروم میشم! اما !!!

اما ارامشش فقط تا وقتیه که باهاشم! قبل و بعدش این احساس وحشتناک باهامه! تا جایی که احساس تهوع میکنم گاهی!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش مرگ دست خودمون بود!

کاش میتونستم تصمیم بگیرم کی بمیرم؟!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش تو همون بچگی می مردم! یا بهتر بگم، زنده نمی شدم!

کاش ...!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: خدا, قول, عشق, دروغ, نذر, مرگ, آشفتگی,
نویسنده : شیرین بانو
برزخ زندگی

دارم توی یه برزخ دست و پا میزنم!

نه میتونم به کسی چیزی بگم، نه میتونم بیشتر از این تحمل کنم!

آخه خدا! چرا این بنده های ضعیفت را به چیزی امتحان می کنی که میدونی توش کم میارن و رد میشن؟!

چرا امتحانتو اینقدر سخت میگیری؟!

آخه خدا! تو و سخت گیری؟!!!

باور کن بهت نمیاد! بسکه مهربونی!

اما من رسما کم آوردم!

خدا!

کاش امشب که میخوابم دیگه فردا صبح از خواب بییدار نشم!

کاش خواب امشب بیداریی در پی نداشته باشه!

اینجوری خیلی بهتره!

شاید این، باعث بشه بعضیا به خودشون بیان!

خسته ام خدا جون! خسته! خیلی هم خسته!

خدا ! میشه امشب آخرین شب زندگیم باشه؟!

ممنونت میشم خدا!

نه که آدم خوبی باشم و بدونم که بعد مرگ راحت و خوشم! نه!

حتی برعکس!

اما حداقلش اینه که زندگی بقیه یه سروسامانی میگیره!!!

خدا! میشه امشب پارتیم بشی؟!

مرسی خدا جون!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: برزخ, زندگی, مرگ, امید, آرزو, بیهودگی, امتحان, آزمون, ,
نویسنده : شیرین بانو
غریق مرداب عشق !!

عجب!!!

ازآخرین پستم 6 ماه میگذره!

توی این شش ماه خیلی اتفاقا افتاد! خیلی!

وقتی به این اتفاقا نگاه میکنم و بهشون فکر می کنم به نظرم میاد مثل کسی هستم که افتاده توی یه باتلاق!

باتلاقی که هرچی دست و پا می زنی تا خودتو ازش نجات بدی! بیشتر و بیشتر فرو میری!

سعی کردم،خیلی زیاد! تا ازش دور بشم! فراموشش کنم! اما هر بار که تلاش کردم بیشتراز قبل بهش نزدیک شدم!

درست زمانیکه فکر می کردم دیگه بیخیالش شدم و سرد شدم و دیگه بود و نبودش برام مهم نیست؛ میدیدم بیشتر درعشقش و در احساسش و در زندگیش فرو رفته ام!!!

الان باورم نمیشه حدوده چهار ماهه عقد هم هستیم!

همش منتظرم که این دوران تموم بشن و من برگردم سر خونه اولم!

دیگه اینقدر از این نزدیک شدنا و فرورفتنا ترسیده ام که حتی جرأت نمیکنم بگم میخوام ترکت کنم!

یه جورایی دلم میخواد برای همیشه باهاش بمونم! اما نکته دقیقا همینجاست! همین که باورم شد که میتونم برای همیشه باهاش باشم، مطمئنم برای همیشه ازش دور میشم!

مهم اون باوره است! باور این که میخوام همراه همیشگیش بشم! میخوام برای همیشه داشته باشمش! میخوام تا آخر عمر (اقلاعمر خودم!) اون مال من باشه و من مال اون! اما میدونم! میدونم همینکه این باور درمن بوجود آمد وتقویت شد، میدونم که نمیشه! نمیشه  و ما برای همیشه از هم دور میشیم !!! و من چقدر از این دوری میترسم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دوری, ترس, مرداب, عشق, مرداب عشق, غرق, غریق, ,
نویسنده : شیرین بانو