اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 154
بازدید دیروز : 313
بازدید هفته : 883
بازدید ماه : 856
بازدید کل : 25597
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
خدا - قول - نذر!!!

گاهی اوقات با خودم میگم، مگر خدا هم بدقول میشه؟! مگه میشه خدا کاری را بکنه و بعد بزنه زیرش و همه چیزو خراب کنه؟

باورم نمیشه این اتفاق بیفته! ولی افتاده!!!

حالا که این اتفاق افتاده، چطور باید توجیهش کنم؟!!!

یعنی حالا که همه چیز برگشته سرجای اولش، حتی بدتر از اولش شده! پس یعنی منم میتونم زیر قولم بزنم؟! زیر نذرم بزنم؟!!!

میدونم که نه! اما هر بار که بهش عمل می کنم، دلم میسوزه! میسوزه که دارم شکر چیزی را بجا میارم که دیگه وجود نداره!

دوباره آشفته ام! دوباره ویران!

حتی حضور پرشور و شیرین عشقم هم نمیتونه این دلسردی و آشفتگیم را از بین ببره!

دوستش دارم با تمام وجود و از اعماق قلبم! اما حضورش آرومم نمی کنه! نه! این دروغه! خیلی آروم میشم! اما !!!

اما ارامشش فقط تا وقتیه که باهاشم! قبل و بعدش این احساس وحشتناک باهامه! تا جایی که احساس تهوع میکنم گاهی!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش مرگ دست خودمون بود!

کاش میتونستم تصمیم بگیرم کی بمیرم؟!

کاش بیشتر از این زنده نمی موندم!

کاش تو همون بچگی می مردم! یا بهتر بگم، زنده نمی شدم!

کاش ...!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: خدا, قول, عشق, دروغ, نذر, مرگ, آشفتگی,
نویسنده : شیرین بانو
برزخ زندگی

دارم توی یه برزخ دست و پا میزنم!

نه میتونم به کسی چیزی بگم، نه میتونم بیشتر از این تحمل کنم!

آخه خدا! چرا این بنده های ضعیفت را به چیزی امتحان می کنی که میدونی توش کم میارن و رد میشن؟!

چرا امتحانتو اینقدر سخت میگیری؟!

آخه خدا! تو و سخت گیری؟!!!

باور کن بهت نمیاد! بسکه مهربونی!

اما من رسما کم آوردم!

خدا!

کاش امشب که میخوابم دیگه فردا صبح از خواب بییدار نشم!

کاش خواب امشب بیداریی در پی نداشته باشه!

اینجوری خیلی بهتره!

شاید این، باعث بشه بعضیا به خودشون بیان!

خسته ام خدا جون! خسته! خیلی هم خسته!

خدا ! میشه امشب آخرین شب زندگیم باشه؟!

ممنونت میشم خدا!

نه که آدم خوبی باشم و بدونم که بعد مرگ راحت و خوشم! نه!

حتی برعکس!

اما حداقلش اینه که زندگی بقیه یه سروسامانی میگیره!!!

خدا! میشه امشب پارتیم بشی؟!

مرسی خدا جون!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: برزخ, زندگی, مرگ, امید, آرزو, بیهودگی, امتحان, آزمون, ,
نویسنده : شیرین بانو
عشق ویرانگر

 

عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است

هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش

که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

...

...

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش

از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان

تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"

لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!

:: موضوعات مرتبط: شعر، ،
:: برچسب‌ها: عشق, عشق ویرانگر, بیستون, ارگ بم, کافر, خدا, ناخدا, طوفان, مرگ, دعا, حرف دو پهلو, ایهام, مغرور, پارو, ,
نویسنده : شیرین بانو
هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو

هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو

تصمیم خودمو گرفتم! خوب راستشو بخوای، مدتها روش فکر کردم، دیدم نمیتونم نمیتونم دیگه به این شکل ادامه بدم
نمیتونم بیشتر از این بی اعتناییهای اونو تحمل کنم. دیدم دیگه نمی تونم کم محلی های اونو در مقابلش صبر کنم. دیگه نمیتونم همیشه و همیشه و همیشه بهش فکر کنم در حالی که اون اصلا به من فکر نمی کنه و به یاد من نیست
نمیتونم
سخته برام که اون با یکی دیگه خوش باشه و شاد باشه و خوش بگذرونه اما من دیوانه وار شب و روز به یادش باشم و خودمو آزاار بدم و مثلا عاشقش باشم و فقط و فقط اونو بخوام

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
:: برچسب‌ها: انتظار, عشق, عاشق, کور, حقیقت, حقیقت تلخ, تاریکی, تنهایی, اشک, مرگ, ,
نویسنده : شیرین بانو
دعا کنید برام!

اینجا رو کردم کلبه دلتنگیام!

هر وقت که خیلی دلم گرفت! هر وقت که خیلی ناراحت شدم! هر وقت که دیگه تحملم تموم شد! میام اینجا!

میام و حرفای دلمو میگم! میگم برای کسی که میدونم هرگز اینا رو نمی بینه تا بخونه!

الانم دلتنگم! خیلی! اینقدر که از ته دل آرزوی مرگ دارم!

به چند نفرم تا حالا التماس دعا گفتم  و گفتم دعا کنن خدا منو به آرزوم برسونه! اما بهشون نگفتم که آرزوم چیه! نگفتم که تنها آرزوم الان مرگه! مرگ!

همیشه از مردن می ترسیدم؛ از مردنم همین طور! اما پریروز که دیدم یه مرده رو دارن می برن تا دفنش کنن! با دقت بهش نگاه کردم!

با خودم می گفتم چه آروم خوابیده! یه مرحله خیلی سخت و مهم رو پشت سر گذاشته!

با خودم گفتم ای کاش منم هر چه زودتر می مردم و از این وضع آشفته و داغون نجات پیدا می کردم!

آرزو کردم که هر چه زودتر من رو اینطوری ببرن!

خسته ام! خیلی! خیلی خیلی خسته ام!

خدایا!

دیگه بسه!

بسه برام!

دیگه بسه!

دیگه تحمل ندارم!

خواهش می کنم!

نمیدونم چند نفر ممکنه اینا رو بخونه! اما!

اما خواهش می کنم!

از هر کی که اینا رو می خونه!

ازتون خواهش می کنم که دعا کنید برام که خدا منو به آرزوم برسونه!

دیگه تموم بشه! دعا کنید خدا هر چه زودتر منو از این دنیا و این زندگی و این آشفتگی نجات بده و ببره اون دنیا!

دعا کنید هر چی زودتر بمیرم!

تو روو خدا دعا کنید!

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: دعا, دعا کنید, خدا, آرزو, مرگ, قبر, دفن, مرده, من,
نویسنده : شیرین بانو
مرگ!!!

این چندوقت همش با خودم می گفتم ای کاش همین امروز که دارم میرم بیرون، مثلا تصادف می کردم و می مردم، یا مثلا وقتی میخوام از زیر این ساختمون نیمه ساز رد بشم یه آجرش بیفته روی سرم و بعد بمیرم! و یا ...

خلاصه اینکه همش با خودم می گفتم چی می شد امروز روز آخر عمرم می شد؟!

تا اینکه دیروز اتفاقی افتاد که منو حیران کرده! موندم توی حکمتش! در واقع دو تا اتفاق بودن:

اولیش این بود که:

تصمیم گرفتم پیاده برم حرم! بارونم میومد و من عاشق بارونم! وقتی بارون میاد تمام غمهای عالم از دلم میره بیرون! همه چیزو فراموش می کنم!

نمی دونم چرا بعضیا روزای ابری و بارونی دلشون میگیره و غصه دار میشن!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، ،
:: برچسب‌ها: مرگ, ریل, قطار, ابری, بارونی, صدا, آرزو, تصادف, ماشین, پراید, سبقت, سوت, مردن, تصمیم, ملخک, ,
نویسنده : شیرین بانو

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد