اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 164
بازدید دیروز : 313
بازدید هفته : 893
بازدید ماه : 866
بازدید کل : 25607
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
مرد یعنی نامرد؟!!!

چقدر درست فهمیده بودم! 

درست زمانی که فکر می کردم که دیگه همه چیز درست شده!

درست زمانی که تصور می کردم بالاخره روزگار و سرنوشت با هم همصدا شدن و تصمیم گرفته ان اجازه بدن منم قدری طعم شیرین زندگی را بچشم! همه چیز بهم ریخت!

درست فهمیده بودم! 

زمانی که باور کردم که همراه همیشگی هم شدیم! همه چیز تمام شد! بقدری ناگهانی و سریع که هنوز توی شوک هستم!

یعنی به همین راحتی از من گذشت؟

یعنی اینقدر راحت بود رها کردن من براش؟

همین که گفتم خداحافظ! اونم گفت برای همیشه!!!؟!!!

اون که حرف زبانش چیز دیگه ای بود!

می گفت میره که برگرده! میره که برای همیشه بیاد! 

میگفت منتظرم بمون!

اما حتی دریغ از یک تماس! یک پیام! یک حالت خوبه! یک ........ اصلا یک زنده ای یا مرده؟!!

اون که خودش گفت، با هم بودنمون برای همیشه آرزوشه! پس چرا رفت؟ چرا دیگه حتی پشت سرشم نگاه نکرد؟!

به همین راحتی همه چیزو به هم ریخت؟!

هنوز باورم نمیشه!

انگار اصلا منتظر بوده! منتظر اینکه یه فرصت بدست بیاره تا بتونه بره! 

حتما الان توی دلش خیلی خوشحاله! خوشحالـــــــــــ!!!

مشاوره می گفت چون اون یه مَرده! چیز عجیبی نیست! 

یعنی مردا این قدر نامردن؟!! 

یعنی این خصلت مرداست که دل بشکنن؟!

یعنی این مردانگی مرداست که همین که مطمئن شدن مالک تمامی وجود یک زن شده ان، رهاش کنن و برن؟ً!

یعنی این طبیعت مرداست که بی وفا باشن؟!

یعنی این جزء ذاتی مرداست که دروغگو باشن و فریبکار؟!!

یعنی صِرفِ مَرد بودن، کافیه برای این همه پستی و زشتی و پلشتی؟!

آهاااااای مردا! مرد بودن یعنی این همه صفت زشت و ناپسند؟!!

مرد بودن یعنی دروع؟ یعنی فریب؟ یعنی ریا؟ یعنی هوس؟ یعنی نقاب زدن؟ یعنی ... 

مرد یعنی نامرد؟!!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: جدایی, رفت, خداحافظ, تنهایی, غم, خوشحالی, انتظار, درد, مرد, نامرد, بی وفا, زشت, دروغ, فریب, ,
نویسنده : شیرین بانو
هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو

هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو

تصمیم خودمو گرفتم! خوب راستشو بخوای، مدتها روش فکر کردم، دیدم نمیتونم نمیتونم دیگه به این شکل ادامه بدم
نمیتونم بیشتر از این بی اعتناییهای اونو تحمل کنم. دیدم دیگه نمی تونم کم محلی های اونو در مقابلش صبر کنم. دیگه نمیتونم همیشه و همیشه و همیشه بهش فکر کنم در حالی که اون اصلا به من فکر نمی کنه و به یاد من نیست
نمیتونم
سخته برام که اون با یکی دیگه خوش باشه و شاد باشه و خوش بگذرونه اما من دیوانه وار شب و روز به یادش باشم و خودمو آزاار بدم و مثلا عاشقش باشم و فقط و فقط اونو بخوام

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
:: برچسب‌ها: انتظار, عشق, عاشق, کور, حقیقت, حقیقت تلخ, تاریکی, تنهایی, اشک, مرگ, ,
نویسنده : شیرین بانو
بدجنس!

یعنی منم بدجنس شدم؟!

راستش وقتی گفت دلتنگت شده ام! خیلی خوشحال شدم! توی دلم گفتم خوبه! بذار کمی مزه دلتنگی رو بچشه! بذار بفهمه! اقلا یه ذره! اقلا یه مدت کوتاه! اقلا ...! بذار بفهمه من چی کشیدم!

اما غمش غمگینم کرد! یعنی من دیوونه ام؟!

آره دیگه! دیوونه ام! اگه این طور نبود که بلافاصله راهشو بهش یاد نمی دادم که!

میذاشتم خوب غصه بخوره! دلتنگ بشه! انتظار بکشه! زجر بکشه! بعد بهش می گفتم! بعد اینا رو ازش برطرف می کردم! میذاشتم اگر نه به اندازه من، که به اندازه یه ذره! فقط یه ذره از چیزی که من کشییدم، اونم بکشه!

می ذاشتم اونم ذره ذره آب بشه و بعد که خوب زجر کشید بهش می گفتم!

ولی نتونستم!

نمیتونم حتی همون یه ذره دلتنگی و غصه اش رو هم ببینم! نتونستم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: غصه, دلتنگی, زجر, بدجنس, مزه, غم, انتظار, من, ,
نویسنده : شیرین بانو

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد