اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه! این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم! من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا! اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 108
بازدید دیروز : 313
بازدید هفته : 837
بازدید ماه : 810
بازدید کل : 25551
تعداد مطالب : 120
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1



دریافت همین آهنگ
مرد یعنی نامرد؟!!!

چقدر درست فهمیده بودم! 

درست زمانی که فکر می کردم که دیگه همه چیز درست شده!

درست زمانی که تصور می کردم بالاخره روزگار و سرنوشت با هم همصدا شدن و تصمیم گرفته ان اجازه بدن منم قدری طعم شیرین زندگی را بچشم! همه چیز بهم ریخت!

درست فهمیده بودم! 

زمانی که باور کردم که همراه همیشگی هم شدیم! همه چیز تمام شد! بقدری ناگهانی و سریع که هنوز توی شوک هستم!

یعنی به همین راحتی از من گذشت؟

یعنی اینقدر راحت بود رها کردن من براش؟

همین که گفتم خداحافظ! اونم گفت برای همیشه!!!؟!!!

اون که حرف زبانش چیز دیگه ای بود!

می گفت میره که برگرده! میره که برای همیشه بیاد! 

میگفت منتظرم بمون!

اما حتی دریغ از یک تماس! یک پیام! یک حالت خوبه! یک ........ اصلا یک زنده ای یا مرده؟!!

اون که خودش گفت، با هم بودنمون برای همیشه آرزوشه! پس چرا رفت؟ چرا دیگه حتی پشت سرشم نگاه نکرد؟!

به همین راحتی همه چیزو به هم ریخت؟!

هنوز باورم نمیشه!

انگار اصلا منتظر بوده! منتظر اینکه یه فرصت بدست بیاره تا بتونه بره! 

حتما الان توی دلش خیلی خوشحاله! خوشحالـــــــــــ!!!

مشاوره می گفت چون اون یه مَرده! چیز عجیبی نیست! 

یعنی مردا این قدر نامردن؟!! 

یعنی این خصلت مرداست که دل بشکنن؟!

یعنی این مردانگی مرداست که همین که مطمئن شدن مالک تمامی وجود یک زن شده ان، رهاش کنن و برن؟ً!

یعنی این طبیعت مرداست که بی وفا باشن؟!

یعنی این جزء ذاتی مرداست که دروغگو باشن و فریبکار؟!!

یعنی صِرفِ مَرد بودن، کافیه برای این همه پستی و زشتی و پلشتی؟!

آهاااااای مردا! مرد بودن یعنی این همه صفت زشت و ناپسند؟!!

مرد بودن یعنی دروع؟ یعنی فریب؟ یعنی ریا؟ یعنی هوس؟ یعنی نقاب زدن؟ یعنی ... 

مرد یعنی نامرد؟!!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: جدایی, رفت, خداحافظ, تنهایی, غم, خوشحالی, انتظار, درد, مرد, نامرد, بی وفا, زشت, دروغ, فریب, ,
نویسنده : شیرین بانو
من نه منم؟!!

از اینکه این طور شاد میشه که به قول خودش در عرش سیر می کنه خیلی خوشحال میشم! از اینکه با وجود این همه فاصله میتونم اینطور روش اثر بذارم در پوست خودم نمی گنجم! اما در عین حال می ترسم!

می ترسم همه اینا بخاطر این باشه که از هم دوریم!

میترسم بخاطر این باشه که از من توی ذهنش یه شخصیت و یه چهره ای ساخته باشه که با خود خودم متفاوت باشه!

همینا باعث میشه که از این که بتونم برای همیشه باهاش بمونم ناامید بشم و برای از دست دادنش نگران!

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
غریق مرداب عشق !!

عجب!!!

ازآخرین پستم 6 ماه میگذره!

توی این شش ماه خیلی اتفاقا افتاد! خیلی!

وقتی به این اتفاقا نگاه میکنم و بهشون فکر می کنم به نظرم میاد مثل کسی هستم که افتاده توی یه باتلاق!

باتلاقی که هرچی دست و پا می زنی تا خودتو ازش نجات بدی! بیشتر و بیشتر فرو میری!

سعی کردم،خیلی زیاد! تا ازش دور بشم! فراموشش کنم! اما هر بار که تلاش کردم بیشتراز قبل بهش نزدیک شدم!

درست زمانیکه فکر می کردم دیگه بیخیالش شدم و سرد شدم و دیگه بود و نبودش برام مهم نیست؛ میدیدم بیشتر درعشقش و در احساسش و در زندگیش فرو رفته ام!!!

الان باورم نمیشه حدوده چهار ماهه عقد هم هستیم!

همش منتظرم که این دوران تموم بشن و من برگردم سر خونه اولم!

دیگه اینقدر از این نزدیک شدنا و فرورفتنا ترسیده ام که حتی جرأت نمیکنم بگم میخوام ترکت کنم!

یه جورایی دلم میخواد برای همیشه باهاش بمونم! اما نکته دقیقا همینجاست! همین که باورم شد که میتونم برای همیشه باهاش باشم، مطمئنم برای همیشه ازش دور میشم!

مهم اون باوره است! باور این که میخوام همراه همیشگیش بشم! میخوام برای همیشه داشته باشمش! میخوام تا آخر عمر (اقلاعمر خودم!) اون مال من باشه و من مال اون! اما میدونم! میدونم همینکه این باور درمن بوجود آمد وتقویت شد، میدونم که نمیشه! نمیشه  و ما برای همیشه از هم دور میشیم !!! و من چقدر از این دوری میترسم!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دوری, ترس, مرداب, عشق, مرداب عشق, غرق, غریق, ,
نویسنده : شیرین بانو
بعد مدتها برگشتم

سلام الان که دارم نگاه می کنم می بینم نزدیک به پنج ماهه به وبلاگم سر نزدم. نه اینکه حرفی برای گفتن نداشتم،

نه! بلکه بخاطر اینکه حوصله هیچ چیزی را ندارم! حتی حوصله حرف زدن و درد دل کردن!

نـــــه! بدتر از اون! حتی حوصله زندگی کردن را هم ندارم! دیگه حتی دلم نمیخواد زنده بمونم!

میدونی! خیلی سخته که بعد مدتها متوجه بشی که چقدر اشتباه می کردی! اینکه اون کسی که دچار شکست شد و آسیب دید و زندگیشو باخت ؛ تو بودی نه کس دیگری!

اینکه متوجه بشی که اونی که با تمام وجود بهش عشق می ورزیدی، برای تو حتی به اندازه یه غریبه ارزش قائل نبوده!

اینکه براش هیچ اهمیتی نداشته بودی! مسخره است!

اما الان حتی حوصله نوشتن اینجا را هم ندارم!

در واقع تبدیل شده ام به یه مرده متحرک!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: غریبه, بازگشت,
نویسنده : شیرین بانو
خدایا کمک!

فکر نمی کردم اینطور همه چیز بهم بریزه!

فکر نمی کردم که روزی برسه که اینقدر ازش بدم بیاد!

باورم نمی شد که روزی اینقدر ازش دلگیر بشم!

 

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
اندیشه عشاق

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

                                                           مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

                                                          بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

 پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند

                                                          منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

                                                      دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

 سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

                                                         ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین

                                                        بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

 بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

                                                     گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

                                                       دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

 در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

                                                       سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

                                                       دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: اندیشه عشاق, مهرورزی, شهره آفاق, ذکر حلقه, حلقه عشاق, سقف سبز, طاق مینا, ابروی جانان, صبح ازل, شام ابد, ساقی سیمین ساق, شب قدر, شعر حافظ, باغ خلد, دفتر نسرین, حافظ, حافظ شیرازی,
نویسنده : شیرین بانو
آتش خرقه سالوس و کرامت!

آتش

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست             گفت: «با ما منشین؛ کز تو سلامت برخاست»

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست؟         که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست


شمع اگر زآن لب خندان به زبان لافی زد               پیش عشاق تو، شب‌ها به غرامت برخاست

در چمن، باد بهاری، ز کنار گل و سرو                    به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست


مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت                    به تماشای تو، آشوب قیامت برخاست

پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت                       سروِ سرکش، که به ناز از قد و قامت برخاست


حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری                      کآتش از خرقه‌ی سالوس و کرامت برخاست

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: آتش, خرقه, سالوس , کرامت , شمع , خلوتیان ملکوت , خرقه سالوس, حافظ, کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست, کرامت ,
نویسنده : شیرین بانو
زندانی چاه خود کنده!

خیلی سخته که ببینی زندگی برای تو فقط و فقط وقتی معنا پیدا می کنه که با اون باشی! با اون حرف بزنی! با اون ...

ببینی فقط وقتی زندگی می کنی و جریان زندگی رو درک می کنی که صداشو بشنوی! نفساشو بشنوی! وجودش رو احساس کنی! و غیر اون ساعتها اصلا نفهمی که زندگی چیه؟! زمان چطور می گذره!!

فقط و فقط وقتی چشمات باز میشه و گذر زمان رو درک می کنی که با اون باشی! و غیر اون لحظات حتی نفهمی زندگیی وجود داره! اینکه وجودش، صداش، گرماش و ... زندگی تو باشه! اما تو براش

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: زندان, زندانی, چاه, حصار, زندانبان, قفل, زنجیر, زمان, ساعت, سیاه چاله, زندانی چاه, زندانی عشق,
نویسنده : شیرین بانو
قهرم!

قهرم!

.

.

.

.

فعلا که باهاش قهرم!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
من و خدا!

گاهی دلت میگیره!

گاهی شدید احساس تنهایی می کنی!

گاهی دلت میخواد با یکی حرف بزنی اما هر چی نگاه می کنی می بینی هیچ کس نیست که بتونی باهاش حرف بزنی! نه اینکه کسی نیست، کسی نیست که بتونی حرف دلتو بهش بگی!

اونوقته که شدید احساس دلتنگی می کنی! اونوقته که دلت میگیره! اونوقته که غصه دار می شی و میگی یعنی توی این دنیای به این بزرگی با این همه آدم و این همه جمعیت! یکی حتی یک نفر نیست که بتونم راحت باهاش حرف بزنم؟

یکی که بشینه با حوصله و دقت به حرفات گوش بده! نه در موردت قضاوت بکنه، نه دیدش نسبت به تو بد بشه، نه دلش بحالت بسوزه، نه فکرای عجیب و غریب و نادرست در موردت بکنه!

اونوقته که با خودت میگی خوب باشه اشکالی نداره خدا که هست! میشینم با اون درد دل می کنم! با اون حرف می زنم! با اون غصه هامو تعریف می کنم!

تازه ازش راهنمایی هم میتونم بخوام! تازه خدا که بزرگه! خدا که قادره! خدا که تواناست! میتونه مشکلمو حل کنه! میتونه کمکم کنه! میتونه خیلی کارا بکنه!

بعد میشینی که با خدا حرف بزنی! می بینی بلد نیستی! نمیدونی چطوری حرف بزنی! آخه خدا که آدم نیست که خیلی راحت بشه باهاش خیلی معمولی حرف بزنی! آخه خدا خیلی بزرگه! خیلی عظمت داره! خیلی شکوه و ابهت داره!

اونوقته که غصه ات بیشتر میشه!

بعدش میگی خوب باشه اشکالی نداره! خدا که همه چیزو میدونه اینم میدونه ازم میگذره!

اصلا مگه خدا خودش نگفته بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؟ دیگه نگفته که چطوری! پس خیلی ساده ومعمولی باهاش حرف می زنم! همون طور که با یه دوست حرف می زنم!

اونوقته که هی حرف می زنی و حرف می زنی و حرف می زنی!

بعدشه که آروم میشی! سبک میشی! امید تازه ای تو قلبت جوانه می زنه! راحت می شی و سبکبال!

اما

یه چیز دیگه هم این وسط شکل می گیره! یه چیز خطرناک! اونم انتظاره! از این به بعد دیگه منتظری! منتظر یه معجزه! یه اتفاق! یه چیز که همه اتفاقای بد رو از زندگیت دور کنه! یه اتفاق که همه چیزو به اون شکلی که تو دوست داری تغییر بده!

و وااااای به اون وقتی که از این اتفاق نا امید بشی! اونوقته که دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه آرومت کنه!

و شاید مدتها طول بکشه تا بفهمی اونی که اشتباه کرده! اونی که توقع بیجا داشته! اونی که انتظار بیخود داشته تویی!

و اینکه تویی که یادت رفته که خدا، خداست! نه کسی که گوش بزنگ حرفا و دستورات تو باشه!

این که یادت رفته که خدا قادر هست، عالم هست، اما حکیم هم هست، مهربان هم هست، دلسوز و رؤوف هم هست!

و وقتی هم که تلنگری بهت میخوره و اینو میفهمی و یادت میاد دیگه دلت اینقدر غم و غصه و انتظار و نا امیدی توش جمع شده که دیگه هیچ چیزی آرومش نمی کنه!

چون دیگه روت نمیشه با خدا حرف بزنی! حالا دیگه حتی خدا رو هم نداری که باهاش درد دل کنی!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: خدا, دعا, انتظار, خدای قادر, خدای عالم, خدای حکیم,
نویسنده : شیرین بانو
مسافر تنها

سلام

الان تقریبا یه ماه هست که من مسافرتم! یک ماه پر از تنهایی!

نه کسی که بشناسیش! نه کسی که بتونی باهاش حرف بزنی! نه کسی که بتونی از غصه ها و تنهایی ها و دلتنگی هات براش بگی! حالا طوریه که حتی گریه هم نمی تونم بکنم! مگه شبها وقتی همه خوابن که اونموقع دیگه منم از شدت خستگی بیهوشم!

البته برای من چندان فرقی هم نکرده! خونه هم که بودم با کسی نمیتونستم حرف بزنم!

یعنی تا میومدم حرف بزنم یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم می انداختن که از حرف زدن پشیمون می شدم!

اینجا هم که اصلا نصف حرفاتو متوجه نمیشن! بشن هم مگه میشه همینطوری به هر کس که از راه می رسه حرفای دلتو بگی؟ دلتنگ هستم اما دچار جنون که نشدم که به هر کی رسیدم بشینم باهاش درد دل کنم!

اگه نبود مادرم که گهگاه زنگ می زنه و حالمو می پرسه و نگرانم میشه و برام دلسوزی می کنه و غصه غربت و تنهاییم رو میخوره! میگفتم توی این دنیا دیگه هیچ کس نیست که حتی به یاد من باشه!

البته دوستام گه گاه براشون که آف می ذارم جوابمو میدن ولی این سلام و احوالپرسیای گهگاهی دل منو باز نمی کنه و غم منو از بین نمی بره!

از یه طرف دلم میخواد هر چه زودتر برگردم! از طرف دیگه می بینم این تنهایی ودوری باعث شده یه ذره آرامش پیدا کنم! نه اینکه فراموشش کرده باشم نه! با خودم میگم اقلا الان اینقدر دورم ازش که دیگه هیچ جوره بهم دسترسی نداریم  و نمیتونیم حتی تماسی با هم داشته باشیم! آخه می دونی! به دروغ بهش گفتم شماره ندارم اینجا!

اینطوری بهتره! شاید تونستم فراموشش که نه، ازش دوری کنم!

چقدر دلم گرفته! کاش کسی بود باهاش حرف می زدم! اما نه، همون بهتر که کسی نیست، شاید!!!

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: مسافر, تنها, مسافرت, غربت, تنهایی,
نویسنده : شیرین بانو
شب قدر

 

برای منم دعا کنید.

ملتمس دعای همه هستم!

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، کارت پستال!!، ،
نویسنده : شیرین بانو
شهادت حضرت علی علیه السلام بر همه تسلیت

شهادت حضرت علی علیه السلام بر همه تسلیت!

کاش لیاقتش رو داشتم! لیاقت این که بگم منم از یاران علی علیه السلام و شیعیانش هستم!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، کارت پستال!!، ،
نویسنده : شیرین بانو
شب قدر

التماس دعا!

برای منم دعا کنید!!!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، کارت پستال!!، ،
نویسنده : شیرین بانو
امشب غمگینم!

امشب غمگینم! اما نه از نوعی که قبلا بودم!

این دیگه فرق می کنه!

راستش وقتی خوب فکر می کنم می بینم هر قدر دوستش داشته باشم این طوری نمیشه!

شاید اگر خدای نکرده یه روز بلایی سرش بیاد! مرتب یادش بکنم و براش غصه بخورم اما غم و دردی که توی این شبا دارم

غم ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام، غم شهادتشون یه جور دیگه ایه!

یه غم نورانیه! یه غم پر شور! یه غم زندگی زا!

فرق می کنه! خیلی!!!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، کارت پستال!!، ،
:: برچسب‌ها: علی, ضربت, شهادت, قدر, شب, شب قدر, ,
نویسنده : شیرین بانو
هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو

هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو

تصمیم خودمو گرفتم! خوب راستشو بخوای، مدتها روش فکر کردم، دیدم نمیتونم نمیتونم دیگه به این شکل ادامه بدم
نمیتونم بیشتر از این بی اعتناییهای اونو تحمل کنم. دیدم دیگه نمی تونم کم محلی های اونو در مقابلش صبر کنم. دیگه نمیتونم همیشه و همیشه و همیشه بهش فکر کنم در حالی که اون اصلا به من فکر نمی کنه و به یاد من نیست
نمیتونم
سخته برام که اون با یکی دیگه خوش باشه و شاد باشه و خوش بگذرونه اما من دیوانه وار شب و روز به یادش باشم و خودمو آزاار بدم و مثلا عاشقش باشم و فقط و فقط اونو بخوام

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
:: برچسب‌ها: انتظار, عشق, عاشق, کور, حقیقت, حقیقت تلخ, تاریکی, تنهایی, اشک, مرگ, ,
نویسنده : شیرین بانو
آرزوی خیلی ها بودم!

من – تــــو = تــــو + اون
به همین راحتی !!


تو ” برای ” من ” مهمـــّی . . .
او ” برای ” تو ” مهمـــّه . . .
تکلیف من هم کاملاً مشخّص

همه دردم این بود ....عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود.....

 

برگ پِاییزی راهی ندارد جز سقوط وقتی میداند....درخت عشق برگ تازه ای رادر دل دارد

 

آرزوی خیلی ها بودم اما .... قربانی قدرنشناسی یك نفر شدم !!!

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: آرزو, قربانی, درخت, برگ, عشق, پاییز, من, تو, او, مهم, تکلیف, ,
نویسنده : شیرین بانو
حالت بدون من چطور است؟!!

 
حـــالت بدون مـــכּ چطور است..؟؟


آرامتـرے..؟شادتـرے..؟


دغدغه هایت کمتر شده..؟!.....


من حالم خوب است اما تو باور نڪכּ...


من دل כּگراכּم و بـی تاب ...


و فقط یک سوال از درونم مرا به دار مےڪشد و


آכּ این است....چرا اینقدر راحت تכּهایم گذاشتے ...
 

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: دار, تنهایی, شبها, سؤال, ,
نویسنده : شیرین بانو
دعا کنید برام!

اینجا رو کردم کلبه دلتنگیام!

هر وقت که خیلی دلم گرفت! هر وقت که خیلی ناراحت شدم! هر وقت که دیگه تحملم تموم شد! میام اینجا!

میام و حرفای دلمو میگم! میگم برای کسی که میدونم هرگز اینا رو نمی بینه تا بخونه!

الانم دلتنگم! خیلی! اینقدر که از ته دل آرزوی مرگ دارم!

به چند نفرم تا حالا التماس دعا گفتم  و گفتم دعا کنن خدا منو به آرزوم برسونه! اما بهشون نگفتم که آرزوم چیه! نگفتم که تنها آرزوم الان مرگه! مرگ!

همیشه از مردن می ترسیدم؛ از مردنم همین طور! اما پریروز که دیدم یه مرده رو دارن می برن تا دفنش کنن! با دقت بهش نگاه کردم!

با خودم می گفتم چه آروم خوابیده! یه مرحله خیلی سخت و مهم رو پشت سر گذاشته!

با خودم گفتم ای کاش منم هر چه زودتر می مردم و از این وضع آشفته و داغون نجات پیدا می کردم!

آرزو کردم که هر چه زودتر من رو اینطوری ببرن!

خسته ام! خیلی! خیلی خیلی خسته ام!

خدایا!

دیگه بسه!

بسه برام!

دیگه بسه!

دیگه تحمل ندارم!

خواهش می کنم!

نمیدونم چند نفر ممکنه اینا رو بخونه! اما!

اما خواهش می کنم!

از هر کی که اینا رو می خونه!

ازتون خواهش می کنم که دعا کنید برام که خدا منو به آرزوم برسونه!

دیگه تموم بشه! دعا کنید خدا هر چه زودتر منو از این دنیا و این زندگی و این آشفتگی نجات بده و ببره اون دنیا!

دعا کنید هر چی زودتر بمیرم!

تو روو خدا دعا کنید!

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
:: برچسب‌ها: دعا, دعا کنید, خدا, آرزو, مرگ, قبر, دفن, مرده, من,
نویسنده : شیرین بانو
لیله الرغائب

امشب لیله الرغائبه! شب آرزوها!

مثلا سعی کردم اعمالشو انجام بدم! بگذریم از این که چقدر تعداد سوره هاقاطی شد و چند بار مجبور شدم یه نمازو بشکنم و از اول بخونم چون یادم نمیومد رکعت چندمم! یا ...!

آخرش که تموم شد، با خودم که فکر کردم، دیدم همش بیخود و الکی بوده!

آخه این نماز که نماز نبود، همش غلط غلوط، همش با حواس پرتی؛ همش ... .

بعدشم تازه؛ من این همه دعا کردم و آرزوهامو برای خدا لیست کردم؛ آخه خدا کدوم یکیشونو تا حالا برام انجام داده؟!

خوب از حق که نگذریم بعضیاشونو چرا ولی مسأله اینه که اصل کاریه رو نه! اصلا بهش گوش نمیده!

اونایی هم که برآورده کرده مطمئنم نه بخاطر دعاهای من که بخاطر دعای دیگران بوده که برآروده اشون کرده!

با این وجود با همه غلط ها و اشتباه ها! با همه قاطی کردنا! با همه حواس پرتیا! با همه .... نمازشو خوندم و ذکراشو گرفتم و دعاهامو بازم تکرار کردم همه شو!

نمیدونم! یعنی امکان داره؟! امکان داره امشب، شب آرزوها؛ خدا دعاهامو آمین بگه و بگه کن؛ تا یکون بشه؟!

نمیدونم! ولی امیدوارم! هر چند امیدم خیلی کم و کم رنگه و تقریبا میشه گفت صفره!

 

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: لیله الرغائب, دعا, شب ارزوها, آمین, نماز, ذکر, ,
نویسنده : شیرین بانو
چرا؟!

دارم با خودم فکر می کنم که من چقدر ساده بودم و شاید به نوعی احمق!!

حتما همین طوره!

می دونستم، تا حالا احساس من درموردش اشتباه نکرده بود و این بار هم باز درست بود!!

می دونستم، یعنی حس می کردم که

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: خدا, رحم, داغ, آتش, فریاد رس, گرداب, سرگردانی, کن فیکون, دعا, باتلاق, فراموش, درد, احساس, فراموشی, ,
نویسنده : شیرین بانو
آرزوهایت!!


برای تویی که قلبت پـاک است…

برای تو می نویسم……..

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست…

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست…

برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست…

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد…

برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است…

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی…

برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی…

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است …

برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است….

برای تویی که قلبت پـاک است…

برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است…

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است…

برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است…

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است……….


:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: قلب, قلب پاک, تنهایی, احساس, دوری, سکوت, شکنجه, منزلگه عشق, سوختن, بی باک, ,
نویسنده : شیرین بانو
آرزویم!!!

آرزویم این است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه!!!


:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دوست بدارد, آرزو, اشک, چشم, شوق زیاد, عاشق, لبخند, رها, نگاه,
نویسنده : شیرین بانو
عاشق شدن یا عاشق ماندن!!



عاشـــــــــــق شدن چیز ســـــــــاده ایست ….

آنقــــــــــدر که همه ی انسانهــــــــــا

تـــــــــوان تجربه کردن اون رو دارنــــــــــد !

مهم عاشــــــــق ماندن است ؛


:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: عاشق, ساده, تجربه, عاشق شدن, عاشق ماندن, انسانها, ,
نویسنده : شیرین بانو
یک جور خاص!

بعضی آدم ها را نمیشود داشت
فقط میشود یک جور خاصی دوستشان داشت !
بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها !
اصلا به آخرش فکر نمی کنی.
آنها برای اینند که دوستشان بداری
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق !
یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ...!
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم
در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دوست, آدم, عشق, دوست داشتن معمولی, یک جور خاص, کنج دلت, تا ابد, ,
نویسنده : شیرین بانو
تصمیم!

 

بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: دعا, نفرین, غرور, شخصیت, علاقه, دلتنگی, تنهایی, عادت, عشق, تصمیم,
نویسنده : شیرین بانو
خوبم، هنوز خوبم!

اما هنوز رهایش نکرده ام. هر چند بسیار کمتر از قبل به او فکر می کنم!
اما هنوز نتوانسته ام رهایش کنم.


هنوز هر وقت با من تماس می گیرد نمی توانم جوابش را ندهم. هنوز با شنیدن صدایش بیشتر از قبل هوایش را می کنم!


هنوز هم نتوانسته ام رهایش کنم.


الان خوبم، خیلی بهتر از قبل! ام هنوز دلم برایش تنگ می شود، هنوز بعد از صحبت کردن با او دل تنگ تر از قبل می شوم!


اما با این حال خبر خوبی هم دارم! و آن این است که حالا یعنی وقتی با او حرف می زنم، زودتر حالم خوب می شود. زودتر آرامش می یابم.


زودتر دلتنگی هایم تمام می شود. دیگر مثل سابق تا حد دیوانه کننده آن جا دلتنگ نمی شوم.


خوبم، حالم خوب است.

من حالم خوب است!

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: خوب, دلتنگ, آرامش, حالم خوب, خوبم,
نویسنده : شیرین بانو
خوب است حالم، خیلی خوب!

تا زمانی که می دانم تو خوبی من هم خوبم. ولو تو اصلا به من فکر هم نکنی و مرا از باد برده باشی.


هر چند هر بار که تو را می بینم می گویی هنوز دوستم داری. اما باورم نمی شود! باور نمی کنم! تو هرگز مرا دوست داشتی؟!


نمیدانم! باورش سخت است و مشکل که اگر مرا واقعا دوست می داشتی این طور راحت رهایم نمی کردی!


و من چه ساده و زود باورم که هنوز هم دروغهایت را باور دارم!


می دانم خودم را دارم گول می زنم. اما فریب زیبایی است. روزی روزگاری نمی خواستم به تو فکر کنم تا مبادا زندگیت دچار آسیب شود اما الان فقط خودم برایم مهم است و خودم.


:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
:: برچسب‌ها: باور, دروغ, فریب, حالم خوب است, ,
نویسنده : شیرین بانو
شادی! شادم!

چند وقتیه خیلی آروم تر شدم! همش با خودم میگم الان دیگه راحت تر می تونم فکر کنم!

با خودم میگم دیگه وقتشه به خودم بیام و دست از تظاهر بردارم! دیگه می تونم واقعا زندگی کنم و توی جریان همه چیز خودم رو قرار بدم، بدون اینکه تظاهر به این کارها بکنم!

ولی وقتی کمترین نشانه ای ازش می بینم، بازم بر می گردم به حالت قبلی!

فکر می کنم دیگه بتونم حال معتادا رو درک کنم! اینکه چرا نمی تونن ترک بکنن و اگر هم ترک کردن چرا خیلی زود و به کمترین اشاره ای دوباره برمی گردن و دوباره شروع می کنن!

شاید عشقم یه جور اعتیاد باشه! ذره ذره وجودت اونو می خواد ولو تو انکارش کنی و ازش دوری کنی!

ولو بدونی این عشق ممنوعه و به جایی راه نداره بجز نابودی فکر و روح و جانت!

امروز یه خبر خوندم که

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: عشق, مرگ, اعتیاد, معتاد, آرامش, زندگی, تظاهر, عشق ممنوع, رودخونه, دروغ, جدایی, حسرت, غصه,
نویسنده : شیرین بانو
آشنای غریب!!

در سایه دلشکستگی پیر شدم

 

 

 

 

 

غم خوردم و با غمت نمک گیر شدم

 

 

 

 

 

تا امدم آشنای قلبت باشم

 

 

 

 

 

 

گفتی که من از غریبه ها سیر شدم

 

 


:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: آشنای غریبه, آشنا, غریب, قلب, پیر, دلشکسته, آشنای غریب, غریبه آشنا, میوه ممنوعه,
نویسنده : شیرین بانو
دوستت می دارم در آتش و خون

ژانویه،  شاید

با آن شعله بی رحمش

قلب مرا به تحلیل، تسلیم کند

و در این قسمت داستان

آنکه می میرد

آنکه به خاطر عشقش می میرد

تنها منم

زیرا دوستت می دارم

زیرا دوستت می دارم در آتش و خون  حتی.

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: دوست, آتش, خون, دوستت دارم, داستان, ژانویه, شعله, قلب, بی رحم,
نویسنده : شیرین بانو
دوستت نمی دارم زیرا عاشقت هستم!

دوستت نمی دارم
دوستت نمی دارم


تنها بدین دلیل ساده که عاشقت هستم .

از دوست داشتن به دوست نداشتن می رسم.
و از انتظار کشیدن، به انتظار نکشیدن.


دوستت می دارم
زیرا تویی که دوست می دارم


تنفرم از تو را پایانی نیست
تنفرم ازتو، در توست


با این همه
دیوانه وار دوستت می دارم.


:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: دوست, تنفر, انتظار, پایان, عاشق, دوستت دارم, دوستت ندارم, ,
نویسنده : شیرین بانو
دل دیوانه

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد.

کس جای در این منزل ویرانه ندارد.

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد.

کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
:: برچسب‌ها: دل, عشق, خانه, منزل, ویرانه, کف, دیوانه, دل دیوانه, منزل ویرانه,
نویسنده : شیرین بانو
یاد گرفته ام


امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز ارام.....ارام
باورت می شود....
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یک آرامبخش "


تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !


راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !


تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و بی یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !


تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !


یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !


اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
" که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...


:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
چقدر سخته!

چقدر سخته خدایا! چقدر سخته که

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
سکوت!

دوستت خواهم داشت در ســـــــکوت!

که مبادا در صـــــــدایم توقعی باشد

که خاطرت را بیازارد!!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
بازم باهات حرف دارم!

باهات خیلی حرف دارم! خیلی!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، ،
نویسنده : شیرین بانو
عشق ساکت من!

سلام خیلی حرف دارم، خیلی!

ولی الان هیچی هیچی هیچی توی ذهنم نیست!

نمیدونم چی میخواستم بنویسم. فقط یادمه

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
اما

دلتنگم
 اما
تو را طلب نمیکنم…

نه اینکه بی نیازم …

صبورم.. “
 

 

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
هوای بودنت!

بی تو دلم می‌گیرد

و با خودم می‌گویم

کاش آن یک بار که دیدمت

گفته بودم

که بی تو گاه دلم می‌گیرد

که بی تو گاه زندگی سخت می شود

که بی تو گاه هوای بودنت دیوانه‌ام می‌کند

اما نمی‌گفتم

که این «گاه» ها

گهگاه

تمامِ روز و شب من می‌شوند

آن وقت بغض راه گلویم را می‌گیرد

درست مثل همین روزها

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
یا رب!

 

یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن

در شهر غربت  ای خدا  هرگز تو آزارش مکن

هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود

لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، شعر، ،
نویسنده : شیرین بانو
کدامین ...؟!!

گاه دلتنــــــــــــــگ مي شوم

دلتنـگ تر از تــــــــــــــمام دلتنگي ها

حسرت ها را مي شمــــــــــــــارم

و باخــــــــــــــتن ها

و صــــــــــــــداي شکستن را!

نمي دانم من کدامين اميد را نااميــــــــــــــد کردم

و کــــــــــــــدام خواهش را نشنيدم

و به کدام دلتنگيــــــــــــــ خنديدم

كه چــــــــــــــنين دلتنگم...

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
چرا عشق ... ؟!!!

می گویند عشق آنست که به او نرسی

و من می دانم چرا؟؟؟

زیرا در روزگار من، کسی نیست که

زنانه عاشق شود و مردانه بایستد...

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
لمس کن!
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...

تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...

لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...

..لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است..

لمس کن لحظه هایم را ...

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم...

لمس کن این با تو نبودن هارا...
 
نمیدونم این شعر مال کیه! توی نظرات یه وبلاگ دیگه بود. ولی حرف دل منه، پس میذارمش. از نویسنده اش معذرت می خوام بی اجازه برش داشتم. خوب! دیگه حرف دل من اینقدر قشنگ نگو تا منم برشون ندارم!!!
 
پ.ن: این چند روزه اینقدر گریه کردم که الان چشمام خوب نمیبینه! همه چیزو تار می بینم!
خدا صبرمو زیاد کنه!


:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
عشق حقیقی یا خیالی؟

معمولا هر کی هر کی رو دوست داره، براش هر کار بتونه می کنه. هوای عشقشو داره، به حرفش رفتار میکنه، برای رضایت و خوشی اون راضی به هر چیزی میشه!

ولی بازم تا حالا که دیدم وقتی عشقش تنهاش می ذاره، بعد یه مدت که میگذره کم کم ازش بدش میاد! شروع میکنه به بدگویی از عشقش.

کسی که رهاش کرده، فراموشش کرده، رفته با یکی دیگه و الان دیگه ... . این جور مواقع یکم یکم عشقش جاشو به کینه و نفرت میده.

یه مدت که گذشت نا امیدی جایگزین محبت و دوست داشتن میشه، بعد خشم میاد و جاشو می گیره، بعد از یه مدت هم کینه و نفرت میاد و تمام عشق و علاقه و محبت رو از بین می بره. می سوزونه و نابود می کنه.

اون موقع است که دیگه دوستی و دوست داشتن مفهمومش عوض میشه. درست برعکس میشه!

اما من، چی بگم ؟ خوب حقیقت اینه که ظاهرا این موضوع برای من یکی اقلا صدق نمیکنه!

نمی دونم چرا، اما هر چی می گذره، نه تنها اصلا و ابدا خشم  و نا امیدی و کینه وارد قلبم نمیشه که، محبتش داغ تر  و شدیدتر میشه.

میدونم که دیگه نمیشه باهاش باشم. میدونم که هیچ امید و آرزویی برام باقی نمونده. میدونم که همه چیز واهی و پوچ و خیالیه! اما هنوز نمیتونم ازش بدم بیاد! نیمتونم از دستش رنجیده و ناراحت باشم.

نه این که ناراحت نیستم، نه؛ بلکه منظورم اینه که نمیتونم حتی تصور ناراحتی و غم و غصه اشو بکنم.

حتی یه لحظه هم سختی و مشکل نمیتونم تحمل کنم که توی زندگیش داشته باشه!

هنوز که هنوزه نتونسم در موردش دعای بد بکنم یا نفرینش بکنم یا ازش متنفر بشم! نه! نتونستم!. اما تا جایی که دلت بخواد براش دعا کردم. دعا کردم که خوشبخت بشه و ...

نمیدونم معنی این چیه؟ یا این یه عشق حقیقیه یا یه عشق کاملا توهمی و مجازی و خیالی؟!! نمیدونم!! دیوونه ام دیگه نه؟!!

:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
فراموش کردنت را یاد نگرفتم!

اینو توی یه وبلاگ دیدم. دیدم حرف دل منم هست گذاشتمش. نویسنده اش نمیدونم کیه!

 

همه چیز رایاد گرفتم، یاد گرفتم که چگونه بیصدا بگریم

و هق هق گریه هایم را بابالشم بیصدا کنم تو نگرانم نشو

یاد گرفتم چگونه باتو باشم بی آنکه توباشی و نبودنت را بارویای بودنت پرکنم

یاد گرفتم که بی توبخندم و بی توگریه کنم و دیگر عاشق نشوم به غیرتو

و مهمتر از همه یادگرفتم که بایادت زنده باشم وزندگی کنم

اماهنوز یک چیز هست که یاد نگرفتم

که چگونه

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم

و نمیخواهم یادبگیرم تو نگرانم نشو

فراموش کردنت را هیچ وقت یاد نگرفتم

:: موضوعات مرتبط: هذیانات من!، حرف های دل من!، غمنامه، ،
نویسنده : شیرین بانو
حالم بده، حالم بده، درجه تبم روی هزار و سیـــــــــــصده

خیلی حالم بده، نمیدونم این چند روزه چرا اینقدر نگرانشم! همش فکر می کنم یه اتفاقی افتاده براش. یه مشکلی چیزی براش پیش اومده.

میدونم به احتمال زیاد همین طوره! آخه این قضیه سابقه داره! اون موقعام همین طور بود، هر چقدرم که میخواست ازم قایم کنه باز نمیتونست، بالاخره معلوم میشد که این احساسم درست بوده.

این سه چهار روزه دارم از اضطراب و نگرانی می میرم.

نمیدونم چکار کنم. بقدری نگرانم و هر لحظه شدیدتر نگران میشم که هر وقت یادش میفتم حالت تهوع بهم دست میده! نه این چند وقته خیلی خوب و راحت می تونستم غذا بخورم! الان که دیگه همونم نمیتونم.

همه فکر می کنن سرما خوردگی چیزیه، نمیدونن این اضطراب و نگرانیه که داره منو میکشه! باز اگه یه دفعه می کشت و راحتم می کرد خوب بود، اقلا از زندگی و رنج خلاص می شدم، اما ...

خدایا کمکم کن. باید هر طور شده یه خبری ازش به دست بیارم.

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
تظاهر! تظاهر! تظاهر!

به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست

 

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!

آره باید مواظب باشم که به کسی برنخوره! من که دارم باهاش کنار میام، با زندگی، با روزگار، با ... باید مواظب باشم که به کسی بر نخوره!


این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"

و من اصلا بازیگر خوبی نیستم! یعنی؛ نبودم! فکر کنم دارم یکی از بهترین بازیگرا میشم! یه بازیگر حرفه ای! کسی که یه لحظه سیل اشک می ریزه! لحظه بعد طوری میخنده انگار که از ته دل شاد شاده! و لحظه بعدش طوری دیگران رو تسلی میده و نصیحت می کنه و آرومش می کنه انگار خودش هیچ غمی نداره جز غم اون بنده خدا!!

آره دارم منم یه بازیگر حرفه ای میشم!

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، غمنامه، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم

تو از آنِ دگری، رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کانِ جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

:: موضوعات مرتبط: حرف های دل من!، ،
:: برچسب‌ها: سیزده بدر, شکار, چشم, دل, خون, خون دل, جگر, یاقوت, شهریار, لعل, عالم, شهر, دیوار, در, عهد, قدیم, معشوقه, کوچه, کوچه معشوقه, یاد, سیر, شیر,
نویسنده : شیرین بانو
دیوونه ها خوش اومدین!

میخوام از این به بعد حرفامو اینجا بذارم، حرفایی که گوشی برای شنیدنش و دلی درک کردنش وجود نداره!

نه میخوام کسی بخوندشون، نه میخوام کسی در موردشون نظر بده، نه میخوام کسی نصیحتم بکنه، نه میخوام ...

نه اینکه اگه کسی نظر بده ناراحت بشم، منظورم اینه که به هر حال من فقط دلنوشته ها و هذیانات خودمو می نویسم و بس! به کسی هم کاری ندارم.

آره! من یه دیوانه آرومم که خطری برای کسی نداره! پس نمیخوامم کسی مزاحم من بشه و خطری برام بوجود بیاره!

همین الان دارم فکر می کنم اگر این متنو کسی بیاد و بخونه چه فکری در موردش می کنه و چقدر این مطالب بهش بر میخوره!

ولی حقیقت اینه که تا قبل از همین لحظه اصلا به فکر کسی که امکان داره این مطالب رو بخونه نبودم! برامم مهم نیست که چه فکری می کنه! تا زمانی که برام نظری نذاره که باعث ازردگی بیشتر من بشه!

نه دیگه نمیخوام بیشتر از این زجر بکشم، پس همون بهتر که کسی اینا رو نخونه و براشون نظری هم نذاره!

حالا اگه یکی هم پیدا شد که مثل من دیوانه بود، اشکالی نداره یه سرک به اینجا بکشه ولی بیشتر نه!

پس پیش پیش از همه شما عاقلا معذرت میخوام از این که اینجوری دارم بیرونتون میکنم از این وبلاگ،

و از همه شما دیوانه ها عذر میخوام از این که اینجوری دارم وادارتون می کنم که بی سر و صدا و ساکت بیاین اینجا و برین!

همگی خوش باشین! دیوانه ها و عاقلا!

:: موضوعات مرتبط: خاطرات، حرف های دل من!، تب!، ،
نویسنده : شیرین بانو

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد