|
اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه!
این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم!
من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا!
اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 114
بازدید کل : 31527
تعداد مطالب : 121
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1
دریافت همین آهنگ
|

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت: «با ما منشین؛ کز تو سلامت برخاست»
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست؟ که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زآن لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو، شبها به غرامت برخاست
در چمن، باد بهاری، ز کنار گل و سرو به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت به تماشای تو، آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سروِ سرکش، که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری کآتش از خرقهی سالوس و کرامت برخاست
:: موضوعات مرتبط:
حرف های دل من!،
شعر،
،
:: برچسبها:
آتش,
خرقه,
سالوس ,
کرامت ,
شمع ,
خلوتیان ملکوت ,
خرقه سالوس,
حافظ,
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست,
کرامت ,
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب

:: موضوعات مرتبط:
شعر،
،
:: برچسبها:
غریب,
آشنا,
آشنای غریب,
ارغوان,
شام غریبان,
حافظ,
زنجیر,
خال,
خال مشکین,
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست,
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب,
شمع,
سلطان خوبان و زنجیر زلف آشنای غریب!,
خیلی سخته که ببینی زندگی برای تو فقط و فقط وقتی معنا پیدا می کنه که با اون باشی! با اون حرف بزنی! با اون ...
ببینی فقط وقتی زندگی می کنی و جریان زندگی رو درک می کنی که صداشو بشنوی! نفساشو بشنوی! وجودش رو احساس کنی! و غیر اون ساعتها اصلا نفهمی که زندگی چیه؟! زمان چطور می گذره!!
فقط و فقط وقتی چشمات باز میشه و گذر زمان رو درک می کنی که با اون باشی! و غیر اون لحظات حتی نفهمی زندگیی وجود داره! اینکه وجودش، صداش، گرماش و ... زندگی تو باشه! اما تو براش
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
هذیانات من!،
حرف های دل من!،
تب!،
،
:: برچسبها:
زندان,
زندانی,
چاه,
حصار,
زندانبان,
قفل,
زنجیر,
زمان,
ساعت,
سیاه چاله,
زندانی چاه,
زندانی عشق,
|