جمعه 6 بهمن 1391 |
میخوام از این به بعد حرفامو اینجا بذارم، حرفایی که گوشی برای شنیدنش و دلی درک کردنش وجود نداره!
نه میخوام کسی بخوندشون، نه میخوام کسی در موردشون نظر بده، نه میخوام کسی نصیحتم بکنه، نه میخوام ...
نه اینکه اگه کسی نظر بده ناراحت بشم، منظورم اینه که به هر حال من فقط دلنوشته ها و هذیانات خودمو می نویسم و بس! به کسی هم کاری ندارم.
آره! من یه دیوانه آرومم که خطری برای کسی نداره! پس نمیخوامم کسی مزاحم من بشه و خطری برام بوجود بیاره!
همین الان دارم فکر می کنم اگر این متنو کسی بیاد و بخونه چه فکری در موردش می کنه و چقدر این مطالب بهش بر میخوره!
ولی حقیقت اینه که تا قبل از همین لحظه اصلا به فکر کسی که امکان داره این مطالب رو بخونه نبودم! برامم مهم نیست که چه فکری می کنه! تا زمانی که برام نظری نذاره که باعث ازردگی بیشتر من بشه!
نه دیگه نمیخوام بیشتر از این زجر بکشم، پس همون بهتر که کسی اینا رو نخونه و براشون نظری هم نذاره!
حالا اگه یکی هم پیدا شد که مثل من دیوانه بود، اشکالی نداره یه سرک به اینجا بکشه ولی بیشتر نه!
پس پیش پیش از همه شما عاقلا معذرت میخوام از این که اینجوری دارم بیرونتون میکنم از این وبلاگ،
و از همه شما دیوانه ها عذر میخوام از این که اینجوری دارم وادارتون می کنم که بی سر و صدا و ساکت بیاین اینجا و برین!
همگی خوش باشین! دیوانه ها و عاقلا!
نویسنده : شیرین بانو
|