|
اینجا جای حرفای یه دیوانه است! یه دیوانه که در تنهایی خودش گرفتار شده و دچار تب و هذیانه!
این وبلاگ فقط یه محله برای نوشتن چیزایی که جای دیگه ای برای نگه داشتنشون نداشتم!
من اینجا حرفامو میخوام بذارم، حرفای دلمو، حرفایی که گوشی برای شنیدنشون وجود نداره! حرفای یه دل دیوونه و شیدا!
اگه تو هم دیوونه ای بیا تو! وگرنه اینجا وقتتو تلف نکن! عاقل من!
آمار
وب سایت:
بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 555
بازدید کل : 29784
تعداد مطالب : 121
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1
دریافت همین آهنگ
|
هستی ام را ریختم یک جا با پای چشم تو
نیست شد بود و نبودم در سرای چشم تو
تصمیم خودمو گرفتم! خوب راستشو بخوای، مدتها روش فکر کردم، دیدم نمیتونم نمیتونم دیگه به این شکل ادامه بدم
نمیتونم بیشتر از این بی اعتناییهای اونو تحمل کنم. دیدم دیگه نمی تونم کم محلی های اونو در مقابلش صبر کنم. دیگه نمیتونم همیشه و همیشه و همیشه بهش فکر کنم در حالی که اون اصلا به من فکر نمی کنه و به یاد من نیست
نمیتونم
سخته برام که اون با یکی دیگه خوش باشه و شاد باشه و خوش بگذرونه اما من دیوانه وار شب و روز به یادش باشم و خودمو آزاار بدم و مثلا عاشقش باشم و فقط و فقط اونو بخوام
:: ادامه مطلب
:: موضوعات مرتبط:
هذیانات من!،
حرف های دل من!،
غمنامه،
تب!،
،
:: برچسبها:
انتظار,
عشق,
عاشق,
کور,
حقیقت,
حقیقت تلخ,
تاریکی,
تنهایی,
اشک,
مرگ,
,
آدم ها کنارت هستن ...
تاکی ؟
تا وقتی که به تو احتیاج دارند !!
از پیشت می روند یک روز
کدام روز ؟
وقتی کسی جایت آمد !!!
دوستت دارند ...
تاچه موقع ؟
تاموقعی که کسی دیگر را برای دوست داشتن پیدا کنند !!
می گویند عاشقت هستند برای همیشه ....
نه ...!
فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام شود
این است بازی باهم بودن ..
:: موضوعات مرتبط:
هذیانات من!،
شعر،
،
:: برچسبها:
آدمها,
احتیاج,
روز,
دوست داشتن,
عاشق,
بازی,
باهم بودن,
,
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود
من نه عاشق بودم . . . و نه دلداده به چشمان سیاه
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم . . . که مرا از پس دیوانگیم می فهمید
ارزویم این بود . . . . . . دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور . . . تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم میگفتم . . . تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمیدانستم . . . که چه جرمی دارد . . . دستهایی که تهیست
روزگاریست غریب . . .
من چه خوش بین بودم . . . همه اش رویا بود
و خدا می داند ... سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
:: موضوعات مرتبط:
غمنامه،
تب!،
شعر،
،
:: برچسبها:
سادگی,
دلبستگی,
خوشبین,
رؤیا,
حس غریب,
عشق,
هوس,
صداقت,
پنجره,
خدا,
عاشق,
دلداده,
نور,
صبح,
آرزویم این است :
نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه!!!
:: موضوعات مرتبط:
حرف های دل من!،
،
:: برچسبها:
دوست بدارد,
آرزو,
اشک,
چشم,
شوق زیاد,
عاشق,
لبخند,
رها,
نگاه,
عاشـــــــــــق شدن چیز ســـــــــاده ایست ….
آنقــــــــــدر که همه ی انسانهــــــــــا
تـــــــــوان تجربه کردن اون رو دارنــــــــــد !
مهم عاشــــــــق ماندن است ؛
:: موضوعات مرتبط:
حرف های دل من!،
،
:: برچسبها:
عاشق,
ساده,
تجربه,
عاشق شدن,
عاشق ماندن,
انسانها,
,
صفحه قبل 2 3 4 5 صفحه بعد
|