![]() |
شنبه 14 بهمن 1391 |
کتاب عشقمون و بارها خونده بودم...
امشب انگار یه فصل تازه توش بود...
بی اعــــتمادی!!!
دیگه کم کم دارم مطمئن میشم این کتاب مال من نیست...
من یه بازیگرم تو این سناریو ، نه نقش اول!...
گه گاهی بعضی حقیقتا چقد تلخ!
ولی خب ، باید پذیرفت ، بازی قشنگی بود...
قصه ی ما بسر رسید ...
نقش منم به آخرش رسید
امیدوارم کتابت بدون من خوشرنگ تر باشه...
دوستدار تو... شیرین!
نظرات شما عزیزان:
![]() نویسنده : شیرین بانو
![]() |